اولین زیارت ...
خیلی دوست داشتم اولین سفر زیارتیت به مکه و خونه خدا باشه ،اما نشد ! دو تا حج داریماااااا،جفتشونم به ناممون دراومده اما باباییت نمیاد میگه بچه رو میبریم اونجا هزار جور بیماری میگیره ،من بهش میگم :تو خودت یه بار رفتی و مثل من انقدر حریص دیدن اون مکان کبریایی نیستی ... بگذریم ... پنج شنبه یهویی ساعت ۱ بعد از ظهر تصمیم گرفتیم بریم قم ،خیلی وقت بود دلم واسه خاله پری تنگ شده بود و دلم میخواست ببینمش ... راه افتادیم و بابایی حتی نگذاشت نهارمون رو بخوریم و غذا رو برد داد به کارگرها و قرار شد نهار رو توی راه بخوریم ،از زمانی که راه افتادیم هم شما خواب بودی و زمانی که رسیدیم به مهتاب بال بیدار شدی ،رفتیم اونجا نهار که چه عرض کنم عصرونه مون رو ...