کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

هه ،بازم کیش ...

انقدر یهویی ما این ور و اون ور میریم که خودم وقت نوشتن خنده م میگیره ... بازم رفتیم کیش ... یه تور ۳ روزه هتل شایان با یه قیمت خیلی خوب به بابایی معرفی شده بود که بابایی چون نمیتونست بیاد اصرار کرد که من و شما بریم ،منم خاله ها و زندایی زهرا رو خبر کردم و زنونه رفتیم ... خیلی خیلی عالی بود ،از هتل شایان هم خیلی خوشم اومد ... فقط هوا خیلییییییییی سرد بود ،انقدر سرد که من که فقط برای شما لباسهای تابستونی برده بودم مجبور شدم برات سوییشرت بخرم ! این بار همه از خوش سفری و ساکت و آروم بودن شما دیگه واقعا به وجد اومده بودن و هی تعریفت رو میکردن ،مخصوصا زندایی زهرا ! برگشتنه هم کلی توی هواپیما خندیدیم ،انقدر خندیدیم که کل مسافرا از...
25 آبان 1393

بازم کیش ...

خیلی یهویی (واقعا یهویی) بابایی تصمیم گرفت بریم کیش ! پنج شنبه ای من ماساژ داشتم و دریا جون برای ماساژ اومده بود که بابایی وسط ماساژ اومد و گفت :کیش میای !؟ گفتم :نه بابا ! گفت :حاضر باش ،امروز احتمالا میریم ! شروع کرد به زنگ زدن به آژانسهای مختلف و یک تور ۴ روزه گرفت ،ساعت پرواز هم ۶ بعد از ظهر ! دریا جون که رفت من فقط می دویدم ،نهار خوردیم ،جمع و جور کردم ،چمدون بستم ،اوه ... انقدر دویدم که وقتی رسیدیم فرودگاه فکر نمیکردم از پس اونهمه کار یهویی براومده باشم ! خیلی خوش گذشت ،مخصوصا که هوا به گرمی اون بار هم نبود و روز دوم هم یکی از دوستان هم محله ای رو که یک دختر ۱۳ ماهه داشتن رو دیدیم و اتفاقی هتل هامونم رو به روی هم...
7 مهر 1393

شمال این بار عباس آباد !

هفته پیش با خاله الهام اینا و خاله مریم و خاله فری رفتیم شمال ... خیلی خوش گذشت ،شما که مدام مشغول بازی با امیرعلی و امیرمهدی بودی و من و خاله ها هم مشغول حرف زدن و خوش گذروندن ... البته هوا یه خورده زیادی گرم بود و عباس آباد هم بسیار شلوغ ! یک روز هم رفتیم رامسر و نهار رو اونجا خوردیم که خیلی عالی بود ... قربون شکل ماهت بشم ،عسلم ... پای بساط جوجه کباب عمو حسین ! تو و امیرمهدی بیشتر وقت رو روی این تابه تاب بازی میکردین ... بازم بیل و شن و آب و بازی ... اینجا هم مردونه همه رفته بودین آب تنی ... ...
10 شهريور 1393

ترکیه ...

اولین سفر خارجی شما ،اونم زمینی و با ماشین خودمون ... خیلی خوش گذشت ... خیلی وقت بود که قرار بود با مریم جون اینا بریم ترکیه به قصد خرید ولی نمیشد تا همین قبل از ماه رمضونی که یه روز با بابایی دل رو به دریا زدیم و رفتیم ماشین رو کاپوتاژ کردیم که بریم ،البته پیکاپ کاپوتاژ بود از قبل اما میخواستیم با این یکی بریم ! خیلی هم یهویی رفتیم اما واقعا خوش گذشت ،صد البته با وجود مشکلات سفر زمینی و کمبود خواب ،اما مهم تر از تمام قضایا این بود که شما خیلی خیلی خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی و در مورد قضیه جیش و ... هم خیلی باهامون راه اومدی ،مرسی گلم ! اولین سفر خارجی شما ،اونم زمینی و با ماشین خودمون ... خیلی خوش گذشت ... ...
14 مرداد 1393

شمال ،دریا ...

خب ،این دومین باریه که شما دریا رو میبینی ! اول دریای جنوب (کیش) و بعد هم دریای شمال !!! بابایی که دیگه از روزه داری خسته شده بود پیشنهاد این مسافرت بسیار بسیار یهویی رو داد که البته خیلی خوش گذشت ،عمو امیر کلید ویلاشون توی یکی از دهات سرسبز آمل رو داده بود که البته خودشون هم بعدا اومدن و شما هم کلی با آنوشا خوش گذروندین ،چون اونجا بر خلاف خونه دیگه خبری از اسباب بازیهای متفاوت نبود که سرشون دعوا کنین ،هر دوتون کامیون هاتون رو آورده بودین و با هم سرگرم بودین ! حسابی عاشق دریایی و همش دوست داری سنگ جمع کنی و بندازی توی آب ! راستی توی ویلای عمو امیر اینا یه سگ بود که انگاری شما خیلی ازش ترسیدی ،من و بابایی خیلی سعی میکنیم از ذهنت د...
30 تير 1393

کیش ،روز مادر ...

هفته پیش خیلی اتفاقی رفتیم کیش ،من و بابایی و شما و خاله مریم و خاله فری ... نمیدونم که بگم خوش گذشت یا نه !؟ ولی قطعا از اون مسافرتهایی بود که دیگه دلم نمیخواد تکرار بشه ،نه کیش جذابیتی برام داشت و نه یک سری از اتفاقها اجازه دادند سفر خوبی برام رقم بخوره ... میدونی چیه !؟‌من میگم آدم میره سفر که خستگی در کنه و انرژی بگیره و تا یه مدتی شارژ باشه اما از این سفر فقط برام خستگی موند متاسفانه ... نمیدونم شاید به این خاطر بود که از زمان به دنیا اومدن شما طبق میل بابایی ما خیلی مسافرت نرفتیم و نه شما خیلی به تغییرات آب و هوایی عادت کردی و نه ما به بچه داری در سفر ... به هر حال ... من شمه ای از سفر رو تعریف میکنم و خودت میتون...
20 ارديبهشت 1393

مسافرت به قم و اولین شب یلدا !

امروز بعد از 5 روز تونستم وبلاگت رو آپ کنم !   هفته پیش روز 5 شنبه که آخرین روز اولین پاییز زندگی شما بود من و شما به همراه بابایی رفتیم قم و ساکن خونه خاله پری شدیم تا بابایی بتونه کارش رو انجام بده ... خونه خاله پری مثل همیشه خیلی خوش گذشت ,اما برنامه خاصی برای شب چله (همون شب یلدا) نداشتن و تصمیم گرفتیم شب یلدا رو کنار حضرت معصومه و توی حرم بگذرونیم ولی شما بد موقع خوابیدی و از اونجایی که قم خیلی سرد بود از ترس مریض شدن شما حرم هم نرفتیم ... خیلی دوست داشتم خونه خودمون میموندیم و میتونستم یک سری عکس های یلدایی ازت بندازم ...  این توپ ها رو هم توی قم واست خریدم ,البته بابایی میگه جنس پلاستیکشون خیلی خوب نیست انگاری !!! ...
5 دی 1391

اولین سفر ...

راستش رو بخوای من و بابایی تصمیم گرفته بودیم به عنوان اولین سفر شما رو ببریم زیارت آقا امام رضا(ع) ...   اما دیدیم هوا خیلی گرمه و ممکنه شما توی این راه طولانی اذیت بشی ,واسه همین سفر به مشهد رو گذاشتیم واسه پاییز که هوا خنک تره ... همین شد که شما برداشتیم و برای عید فطر رفتیم ونان و یک هفته موندیم ... خوب حالا ونان کجاست !؟ روستای ییلاقی و خوش آب و هوای آبا و اجدادی باباییه که مامان جون و آقا جون بیشتر سال رو اونجا میگذرونن و ما هم گاهی برای تفریح و تمدد اعصاب و صله رحم بهشون سر میزنیم ... این روستا بین شهر ساوه و تفرش واقع شده و یه جورایی هم به قم نزدیکه ,یه وقتایی هم اول میریم قم به خاله پری که یکی از مهربونترین خاله ها...
5 شهريور 1391
1