کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

پاستل با موم عسل !

خیلی دنبالش گشتم اما پیدا نکردم ،دایی حمید هم بازار رو هم گشته بود و پیدا نکرده بود !!! چند وقت پیش خاله مریم رفته بود مرکز خرید بوستان که دیده بود و خریده بودش ... بعدشم که خریده بود آوردش خونه خاله فری که ما هم اونجا جا گذاشتیمش و هر بار هم که رفتیم یادمون رفت بیاریمش ... پاستل با موم عسل ... این ماشین رو هم یه روز که گذاشته بودمت پیش مامان جون محمدرضا (پسر عمه زهره ت) بدون اجازه من یه چند دقیقه ای برده بودت خونه شون و عمه زهرت هم این ماشینه رو بهت داده بود ،خیلی دوستش داری ... ماشینه رو میگم ،والا عمه زهرت رو که تا حالا ۴-۳ بار بیشتر ندیدی ،اونم در حد ۱۵-۱۰ دقیقه ! ...
2 دی 1392

سه چرخه ...

دیشب نامزدی دعوت بودیم ،نامزدی علیرضای خاله اعظم ... خاله که میگم نه خاله واقعی ،اما به اندازه خاله واقعی ! بابایی گفت :من نمیام ،میمونم و کیان رو نگه میدارم ،آخه توی عروسی سمانه خیلی اذیتش کرده بودی بنده خدا رو ! خلاصه قرار شد که تو و بابایی برین خونه مامان جون و من برم نامزدی ... تو هیر و ویر حاضر شدن بودم که دیدم زنگ زدن و بابایی در رو باز کرد و بعلــــــــــــــه !!! پیک یه سه چرخه smoby که بابایی اینترنتی خریده بود رو آورد ... چی بگم !؟ مبارکه ! از فضولی نمیتونستی صبر کنی بابایی درش رو باز کنه ! ...
7 آبان 1392

دوچرخه ...

این پست رو دیشب نوشتم ،دقیقا زمانی که شما روی پام داشتی میخوابیدی ،اما امروز آپش کردم چون دیشب نمیتونستم از دوچرخه ت عکس بندازم !!! البته قبلا گفته بودم که دیگه از خریدات عکس نمیذارم ،اما تصمیم عوض شد ،از اسباب بازیهات عکس میذارم ... دوست دارم بعدا بدونی چه اسباب بازیهایی داشتی ... ................................................................................. یه وقتایی نمیتونم باباییت رو درک کنم ،نمیدونم چرا ! وقتی میفهمه یه چیزی لازمه یا دوست داریم داشته باشیم میره میگرده و بهترین و گرونترینش رو میخره ،اما اغلب اوقات شی خریداری شده اون چیزی نیست که میخواستیم !  خیلی سعی میکنم توضیح بدم چی میخوام هاااااااا ،اما نمیشه ! ...
12 مهر 1392

نمایشگاه مادر و کودک !

من و بابایی قصد داشتیم کادوی تولد به شما یه سه چرخه هدیه بدیم ،از اون سه چرخه هایی که توسط والدین با یه دسته کنترل میشه و سایه بون و اینا داره ! یه شب توی هفته پیش رفتیم خیابون کمرگ که مرکز فروش دوچرخه و سه چرخه و ماشینهای اسباب بازیه ولی از هیچکدوم از مدلها خوشمون نیومد ،همون شب خیابون بهار هم رفتیم ،توی سایتهای فروش اینترنتی هم گشتیم و دو سه موردی که خوشمون اومد علی رغم قیمت بالاشون موجود نبودن ،بعدش هم طبق توصیه زندایی زهرا که گفت :قد شما بلنده و پاییز هم در راهه و ممکنه اصلا نتونی ازش خیلی استفاده کنی تقریبا بی خیال خریدش شدیم ! توی خیابون کمرگ داری به سه چرخه و دخترکی که سوارشه نگاه میکنی ! من و بابایی قصد داشتیم کادوی تولد به ...
4 شهريور 1392

پارک ...

امروز دیدم حوصله ت خیلی سر رفته گفتم بریم پارک شاید خوشت بیاد و سرگرم بشی !   اما زهی خیال باطل ،فقط کلی حرص خوردم و برگشتیم ! خدا رو شکر دوباره خوب توی کالسکه میشینی ،البته تا مقصد ! تا رفتیم توی پارک چشمم به مغازه هایی افتاد که توسط زنان بی سرپرست و یا سرپرست خانوار اداره میشن و هوس خرید کردم که چشمم به این آدمک زیبا افتاد و به یاد بچه گی هام شما رو هم سوار کردم و کلی هم خوشت اومد ! راستی از اون مغازه یه دونه موبایل اسباب بازی اسپایدرمن هم برات خریدم که اصلا جذبت نکرده !!! خاله فری مواظبت بود و منم که عکاااااااس ! مرسی خاله فری که مراقبمی ... آخ جون زمین بازی ! آخه مامان جون شما که بازی نمیکنی که !!!...
20 مرداد 1392

آخرین خریدهاااااااا !

انقدر بلند داد زدم یافتم یافتم که همه فروشنده های مغازه های زیر پاساژ بهار برگشتن و نگاهم کردن و خاله فری هم از بالای پله ها با لبخند نگاهمون میکرد ... نمیدونی چقدر گشتم برای یافتن لباس مناسب با تم تولدت ! به هر حال جوینده یابنده است دیگه ! امروز با خاله فری رفتیم خیابون بهار برای خرید لباس باب اسفنجی که تم تولدته ... کل خیابون بهار رو با تمام تک تک مغازه هاش گشتیم و اون چیزی که من میخواستم نبود که نبود !!! در آخر که میخواستیم برگردیم به برج بهار که رسیدیم به خاله فری گفتم بذار این مغازه های پایین رو هم ببینم و خاله فری هم گفت من که نمیام ،می مونم کنار کالسکه و تو و کیان هم با هم برین ... رفتم و از ۴-۳ تا مغازه پرسیدم که نداشتن ،...
10 تير 1392

خرید با یه پسر غرغرو !!!

امروز بعد از اینکه عمه و عمرانه جون رفتن من و تو و خاله فری رفتیم هفت حوض تا اون لباسی که مد نظر مامانیه برای تولدت اونجا بیابیم که ... انقدر شما غر زدی و از وقتی که راه افتادیم گفتی اه که کلافه ام کردی ... راستی امروز برای اولین بار بهت دنت وانیلی دادم و بسی عاشقش شدی ،غذا که نمیخوری باید یه جوری زنده نگهت داشت !!! خلاصه که باز هم نیافتم ... فقط یه لباس برای خودم خریدم و ۶ تا بادی حلقه ای برای شما ،همین ! راستی دیروز از دم نمایندگی دلونگی رد میشدیم که یاد خاله فری افتادم که قوری چای سازش شکسته ،از عمو احمد خواهش کردم بایسته و رفتم برای خاله فری قوری بخرم که چشم به این دو تا باکس بانمک و کالرفول افتاد و خریدمشون ... میخوام چیزایی...
1 تير 1392