تولد مامان زهرا ...
دیروز تولدم بود ...
دیروز سی و دو ساله شدم ...
خیلی خوشحالم که دهه چهارم زندگیم رو با تو سر میکنم عزیزم !
هنوز پام تو گچه و این مساله متاسفانه من رو خیلی عصبی و کلافه و زودرنج کرده ...
به مناسبت تولد من اول با بابایی رفتیم قنادی تینا و یه کیک کوچولو شکلاتی و شمع خریدیم (بابایی یک شاخه گل رز ماتیکی هلندی خیلی خوشگل هم مثل همیشه برام خریده بود) و بعد هم رفتیم لشگرک همون رستورانی که من و باباییت اولین باری که رفتیم اون ورا رفتیم ،رستوران سرخوشه ...
آخه همیشه اونجا نمیریم که خیلی برامون تکراری نباشه ،شاید سالی ۵-۴ بار ،همیشه وقتی وارد این رستوران میشم هیجان همه وجودم رو میگیره ،انگار که هنوز بار اولمونه میریم ...
خیلی خوش گذشت ،یعنی راستش رو بخوای کنار باباییت توی هر شرایطی بهم خوش میگذره !
هر بار که میخوایم بریم بیرون توی پارکینگ ساختمون کلی ماشینا رو برانداز میکنی و باهاشون ور میری ...
اینم توی رستوران ،همیشه منو رو باید نگاه کنی و به زبون خودت کلی سفارش بدی ...
در حال خوردن نون و ماست محلی !
به به به ،دوغ محلی پر چرب !!!
لیمو ریختن روی کبابها ...
انگاری خیلی ترش شد ،قربونت برم من !!!
دوغ با شیشه !!!
اینم شب که اومدیم خونه و ...