کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

یک سال و یازده ماهگی ...

1393/3/11 14:30
نویسنده : مامان زهرا
310 بازدید
اشتراک گذاری

صدای گامهای کوچولویی که با گامهای من هماهنگ شده این روزها من رو میبره به ناکجا ...

ناکجایی که در اعماق ذهنم من رو یاد روزهای بچگی و شادابی می اندازه ...

کودکی که بی هیچ هراس و دلهره ای گذشت و من رو به اینجا رسوند تا مادر باشم ...

مادر شاهزاده ای چون تو که هیچوقت حتی در ذهنم هم نمیگنجیدی ...

باز هم روایت بزرگی و بزرگ شدنت ...

پسرک مستقل این روزها ...

انگار انقدر بزرگ شدی که در ذهنم نمیگنجی ...

صدای گامهای کوچولویی که با گامهای من هماهنگ شده این روزها من رو میبره به ناکجا ...

ناکجایی که در اعماق ذهنم من رو یاد روزهای بچگی و شادابی می اندازه ...

کودکی که بی هیچ هراس و دلهره ای گذشت و من رو به اینجا رسوند تا مادر باشم ...

مادر شاهزاده ای چون تو که هیچوقت حتی در ذهنم هم نمیگنجیدی ...

باز هم روایت بزرگی و بزرگ شدنت ...

پسرک مستقل این روزها ...

انگار انقدر بزرگ شدی که در ذهنم نمیگنجی ...

وقتی خوابت بیاد خودت میری متکات رو میاری و خودت هم لالایی میخونی ...

عاشق آواز خوندنی و خیلی نامفهوم یه چیزای قشنگی میخونی ...

یه وقتایی هم عروسکت رو میذاری رو متکا و متکا رو میذاری روی پا و مثل من تکونش میدی ...

خیلی به محبت کردن و محبت دیدن علاقه مند شدی ،وقتی کسی بهت محبت میکنه یه جور خیلی قشنگی توی چشمهاش نگاه میکنی ...

با هم میریم پیاده روی و شما هم انگاری خیلی دوست داری ...

وقتی میخوایم بریم بیرون خیلی مشتاقی که بری و دکمه آسانسور رو بزنی که دستت نمیرسه ...

وقتی میرسیم توی پارکینگ دیگه از همون جا دستمون رو میگیری و توی خیابون هم اصلا دستت رو ول نمیکنی ...

به تاب علاقه مند شدی و توی پارک تمایل به تاب بازی داری ...

روابط اجتماعیت خیلی عالیه ...

سعی میکنی موقع وارد شدن به جایی سلام کنی ،البته دست و پا شکسته ،چون هنوز خیلی خوب حرف نمیزنی ...

به جز اعضای قبلی بدنت که بلد بودی زانو و باسن رو هم یاد گرفتی ...

به باسن میگی :ماسین ...

به زانو هم میگی :زانی ...

ماشین من رو که میبینی میگی :ماسی ماما و ماشین بابا رو هم همینطور ...

تا میشینی توی صندلی ماشینت میگی :کَمَند (کمربند) و اگر کمربندت رو نبدیم کلی غرغر میکنی ...

خیلی دوست داری توی ماشین کتاب بخونی ،منم هر جا بخوایم بریم برات کتاب برمیدارم ...

به توپ بازی هم خیلی علاقه داری ...

عاشق دوچرخه سواری هم هستی ...

به دوچرخه میگی :دوشی ...

علاقه به این که خودت غذا بخوری رو از دست دادی و تقریبا دوست داری من بهت غذا بدم ...

هنوز عاشق میوه ای ...

به هندونه میگی :هِنی ...

به تمام آلو جات و هلو و ... هم میگی :دوده (گوجه)‌که برگرفته از گوجه سبزه ...

با چایی میگی :شایی ...

کمک کردن رو خیلی دوست داری و سعی میکنی توی هر کاری که ما انجام میدیم بهمون کمک کنی ...

داره من من کردنت شروع میشه و دوست داری یه کارهایی رو خودت تنهایی انجام بدی حتما ...

موقع برخورد با بچه های خیلی راحت باهاشون بازی میکنی و اصلا هم از زدن و ... خبری نیست ...

بچه ها رو ناز میکنی و میگی :ناسی ناسی ...

هنوز هم روی اسباب بازیهات حساسی و خیلی دوست نداری کسی بهشون دست بزنه ...

من و بابایی هم که جزو اموال شخصی شما به حساب میایم و حتی نباید کسی باهامون عکس بندازه ...

داستانهای کتاب های پوپوت رو دوست داری و خیلی روت تاثیر میذارن ...

وقتی برات کتاب میخونم جز به جز کتاب رو با انگشت نشنون میدی و خودت هم ذوق میکنی ...

به بشقاب میگی :بُشاق ...

سعی میکنی به نخ بگی :نخ نه نَس ...

حرف زدنت هم داره بهتر میشه ...

پازل هات رو تقریبا بدون اشتباه درست میکنی و خودت برای خودت دست میزنی ...

دقیقا مثل طوطی سعی میکنی تمام کلماتی که از دهان ما بیرون میاد رو تکرار کنی ...

وزن : 14

قد : 94

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)