کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

جشن تولد دو سالگی کیان !

1393/4/13 14:35
نویسنده : مامان زهرا
1,980 بازدید
اشتراک گذاری

تولدت مبارک پسرم ...

هر روز به بودنت کنارم افتخار میکنم و سر به آسمان میسایم و از خدای خودم تشکر میکنم به خاطر داشتنت !

دومین جشن تولدت !

راستش من دیگه توی این حدودا هشت سال زندگی به سورپرایزهای باباییت عادت کردم ،اما این یکی رو واقعا حتی فکرش رو هم نمیکردم !!!

طی وقایعی که پارسال قبل از جشن تولد شما اتفاق افتاد من از همون پارسال تصمیم گرفتم که روز تولدت رو همیشه سه تایی جشن بگیریم و بعد هم نهایت یک کیک بخریم و طبق رسم خانواده من یکبار هم در کنار اونا به مناسبت جشن تولدت خوش باشیم !

امسال که اصلا تولد شما توی ماه رمضان افتاد و عملا هم نمیشد کاری کرد !

صبح روز تولدت بابایی که میخواست بره سر کار بهش سپردم که برگشتنه یک کیک کوچیک بگیره با یه شمع تا با هم چند تا عکس بندازیم !!!

بعد از ظهر خاله مریم یه سر اومد خونه مون که به مناسبت تولد تو بهمون تبریک بگه و بره ،ساعت حدود ۶ عصر بود که دیدم بابایی اومد با یک جعبه بزرگ کیک ،وقتی کیک رو دیدم خیلی عصبانی شدم و بهش گفتم :آخه با کیک به این بزرگی من چه کار کنم این ماه رمضونی !؟

بابایی هم گفت :هیچی زنگ بزن بچه ها شام بیان اینجا !

اولش خیلی عصبانی بودم ولی سعی کردم تولدت رو به خودم تلخ نکنم و زنگ زدم به خاله الهام که گفت میان اما عمو حسین افطاری دعوته و نمیتونه بیاد ،خاله فری هم که افطار خونه دوستش دعوت داشت و نمیتونست بیاد ،دایی حمیداینا هم قبول کردن که آژانس بگیرن و سریع بیان ،فقط به زندایی زهرا سپردم که دارن میان لوازم تزیینات تولدشون رو هم بیارن !

خاله مریم رو هم فرستادم بره خرید ،البته اون طفلی هم قرار داشت که با دوستاش شام برن بیرون که کنسلش کرد !!!

بابایی هم شما رو برد بیرون که برات کادو بخره و من موندم و کلی کار !

تا من کارهای مقدماتی رو انجام دادم خاله مریم از خرید اومد ،خریدها رو که جا به جا کردم و میوه ها رو شستم خاله الهام اینا اومدن و زحمت درست کردن سالاد ماکارونی رو دادم به خاله الهام و خودم هم زرشک پلو مرغ درست کردم و دایی حمیداینا هم خودشون رو رسوندن !!!

از دایی حمید خواستم که یه خورده هال رو تزیین کنه تا تو نیومدی و از توی یخچال هم بادکنک دادم به بچه ها که باد کنن !

خلاصه ...

اذان شد و ما سرگرم افطار کردن که زنگ در رو زدن و تو و بابایی اومدین ،من دوربین موبایلم رو روشن کردم و به بچه ها گفتم تا تو اومدی شلوغ کنن ...

در که باز شد یهویی همه با صدای بلند ترانه تولدت مبارک رو خوندیم برات و شما هم شوکه شده بودی و از خوشحالی دور خودت میچرخیدی و میرقصیدی ...

خیلی خوش گذشت ،به شما هم از همه بیشتر ،چون امسال دیگه قشنگ معنی تولد رو می فهمیدی و خوشت اومده بود !

کلی عکس ازت انداختیم و هزار بار دایی حمید شمع کیک رو روشن کرد تا شما فوت کنی و خوشحال بشی ...

امیدوارم جمع صمیمی خانواده م که همیشه همراهم هستن همیشه جمع بمونه و بتونیم روزهای خوبی کنار هم باشیم !

اول از همه کیک که بابایی از قنادی نیشکر شعبه VIP زعفرانیه گرفته بود و طعمش واقعا عالی بود !

با شمع دو سالگی ...

دکور هول هولکی ،دایی حمید ریسه ها رو از رابیتس های سقف آویزون کرده بود که اصلا توی عکسها نیوفتادن !!!

بیشتر عکس ها تار افتادن !!!

اینجا دیگه دایی حمید تونست یه خورده حواست رو پرت کنه تا بلکه بتونیم یه عکس درست و درمون بندازیم ازت ...

فکر کنم تاثیر بچه ها بود که نمیتونستی بشینی !!!

یادش به خیر ،۶-۵ سال پیش که این بادکنها رو میخریدم اصلا بچه نداشتم ،حتی به این فکر نمیکردم که یه روزی اینا رو توی جشن تولد گل پسرم استفاده کنم  !

فوت کردن شمع ...

بریدن کیک ...

خیلی هیجان زده بودی گلم !

و دوستان جدانشدنی ،انقدر همه تون شیطونی کردین که سرمون رو بردین !

کلی با انگشت شما کیک رو سوراخ سوراخ کردی و بابایی هم حواست رو پرت کرد و صورتت رو زد توی کیک که البته شما اصلا خوشت نیومد و انگاری ترسیدی !!!

باز کردن هدایا !

اینم هدایا ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ثمين
1 شهریور 93 22:24
سلام به مامان زهرا وكيان جون 2 سال قبل منتظر بوديم شازده كوچولو به دنيا بياد حالا چقدر زود گذشت شازده پسرمون 2 ساله شده تولدت ميارك عزيزم ان شاا... 120 در كنار خانوادت سلامت و شاد باشي
مامان زهرا
پاسخ
سلام عزیز دلم ! میبینی خاله چقدر زود گذشت !؟ انقدر زود که یه وقتایی باورم نمیشه پسر کوچولوم ۲ ساله شده !!! مرسی نازنین ،ان شاالله شما هم همیشه شاد و سرحال باشین ...
مونا
4 شهریور 93 11:50
کیان جان تولدت مبارک پسرم. ان شالله همیشه در کنار خانواده شاد باشی عزیزم.
مامان زهرا
پاسخ
مرسي خاله جونم