پسرم از هاپو ترسیده !!!
ویلای عمو امیراینا که رفته بودیم شما انگاری از سگشون ترسیدی !
همون جا هم شب یه وقتایی با صدای پارسش از خواب میپریدی و میگفتی هاپووووو ،منم بهت دلداری میدادم و فکر میکردم که مشکل دیگه برطرف شده اما ...
دیشب که طبق معمول گذاشتمت روی پام تا بخوابی توی تاریکی یهویی گفتی :مامان هاپوووو ،میتَسَم (میترسم) ،منم دیدم داری اشاره میکنی به تمساحی که روی کمدته و یه بچه هم بغلشه !
پا شدم برق رو روشن کردم و نشونت دادم و دیدم خوشت نیومد ،اصرار نکردم ،از اتاقت آوردمش بیرون ولی امروز بابایی آوردش و بهت معرفیش کرد و شما هم ازش خوشت اومد و نشستی واسش کتاب خوندی ...
یادش به خیر این تمساحه رو بابایی قبل از عقدمون برام خرید به عنوان کادوی فانتزی عقد ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی