کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

ترکیه ...

1393/5/14 16:17
نویسنده : مامان زهرا
2,218 بازدید
اشتراک گذاری

اولین سفر خارجی شما ،اونم زمینی و با ماشین خودمون ...

خیلی خوش گذشت ...

خیلی وقت بود که قرار بود با مریم جون اینا بریم ترکیه به قصد خرید ولی نمیشد تا همین قبل از ماه رمضونی که یه روز با بابایی دل رو به دریا زدیم و رفتیم ماشین رو کاپوتاژ کردیم که بریم ،البته پیکاپ کاپوتاژ بود از قبل اما میخواستیم با این یکی بریم !

خیلی هم یهویی رفتیم اما واقعا خوش گذشت ،صد البته با وجود مشکلات سفر زمینی و کمبود خواب ،اما مهم تر از تمام قضایا این بود که شما خیلی خیلی خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی و در مورد قضیه جیش و ... هم خیلی باهامون راه اومدی ،مرسی گلم !

اولین سفر خارجی شما ،اونم زمینی و با ماشین خودمون ...

خیلی خوش گذشت ...

خیلی وقت بود که قرار بود با مریم جون اینا بریم ترکیه به قصد خرید ولی نمیشد تا همین قبل از ماه رمضونی که یه روز با بابایی دل رو به دریا زدیم و رفتیم ماشین رو کاپوتاژ کردیم که بریم ،البته پیکاپ کاپوتاژ بود از قبل اما میخواستیم با این یکی بریم !

خیلی هم یهویی رفتیم اما واقعا خوش گذشت ،صد البته با وجود مشکلات سفر زمینی و کمبود خواب ،اما مهم تر از تمام قضایا این بود که شما خیلی خیلی خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی و در مورد قضیه جیش و ... هم خیلی باهامون راه اومدی ،مرسی گلم !

برای خروج از مرز ایران مرز رازی رو انتخاب کرده بودیم (به علت نزیکی به شهر وان که مقصدمون بود) که با پیمودن کلی مسافت (یه چیزی حدود ۹۰۰ کیلومتر) رسیدیم اونجا و با صف طویل ماشینهایی مواجه شدیم که قصد خروج از مرز رو داشتن و البته بیشترشون متعلق به شهرهای نزدیک مرز مثل تبریز و ارومیه بودن !!!

هوا خیلی خیلی گرم و آفتابی بود ،من و خاله مریم رفتیم توی صف پرداخت عوارض خروج و شهرداری و بابایی و عمو سید و شماها هم رفتین برای انجام بیمه ماشینها که باید توی خود مرز انجام بشه ،کلی معطل شدیم ،دیگه تقریبا نوبتمون داشت نزدیک میشد که صدای تیراندازی و درگیری و ... نظر همه رو به خودش معطوف کرد و داد و بیداد ادمهایی که از مرز خارج شده بودن و توی پاسپورتشون مهر خروج از ایران خورده بود و اون ور هم راهشون نداده بودند و دوباره براشون مهر خروج از مرز ترکیه رو زده بودند ...

خلاصه درگیری شد و مرز رو بستن (بعدا فهمیدیم ۳ روز مرز بسته بود) و ما هم با دیدن نیروهای خودمون که به سمت مرز می اومدن تصمیم گرفتیم بریم و از مرز بازرگان خارج بشیم و نظرمون هم برای رفتن به وان تغییر کرد ،چون فهمیدیم که وان توی این تعطیلات خیلی شلوغه و هتل ها تقریبا جا ندارن !!!

برگشتیم و بعد از یه توقف خیلی کوتاه توی یک سبزه زار خیلی قشنگ راه افتادیم به سمت خوی و نهار رو توی شهر خوی خوردیم و بعد هم تصمیم گرفتیم به علت خستگی بیش از حد و نخوابیدن یه چیزی حدود ۲۴ ساعت بریم هتل و شب بمونیم که عمو سید یاد خانه معلم افتاد و به واسطه شغلش دو تا اتاق توی خانه معلم خوی گرفتیم که کیفیت خیلی خوبی هم داشتند ،البته اون شب شما خیلی اذیت کردی و نمیتونستی بخوابی و من رو هم کلی اذیت کردی ،به اضافه اینکه وقتی وارد اتاق شدیم کلی گریه کردی و میخواستی بری بیرون و میگفتی :اونی ،اونی (خونه) !

صبح به طرف مرز بازرگان راه افتادیم و صبحانه هم لقمه های نون و سیب زمینی تنوری و تخم مرغ پخته و سبزی خوردن همراه با فلفل تند خوردیم که چند تا ماشین دور میدان خروجی خوی میفروختند و حساااااااابی بهمون مزه داد !

نزدیکای ظهر رسیدیم مرز و بعد از واریز عوارض خروج و بیمه کردن ماشینها و چک کردن پاسپورتها خلاصه از مرز خارج شدیم که البته تمام این کارها توی مرز بازرگان ۱.۵ ساعت هم نشد !

اولین شهر بعد از مرز اغدیر بود و بعدی هم دوبایزید که توی دوبایزید توقف کردیم و نهار کباب خوردیم ،نماز خوندیم و به سمت ارزروم که مقصد جدیدمون بود راه افتادیم !

توی راه خیلی مناظر زیبا و بکری وجود داشت که هر از چندگاهی می ایستادیم و نفسی تازه میکردیم و از هوای پاک و سالم و تمیز ترکیه استفاده میکردیم ،البته سرپا گرفتن شما هم که کلا توی مسیر جزو برنامه مون بود !!!

شب به ارزروم رسیدیم و بعد از گشتن و انتخاب هتل و رزرو رفتیم شام خوردیم و لالا ...

البته اون شب هم با دیدن موقعیت جدید باز هم شما یه خورده غریبی کردی ،نمیدونم چرا !!!

بقیه روزها هم به خرید و گردش توی ارزروم گذشت و متاسفانه من انقدر سرم گرم خرید بود که خیلی عکاسی نکردم ...

روز آخر هم ما تصمیم گرفتیم که بریم و شهر و بندر ساحلی ترابزون رو هم ببینیم که دیگه عمو سید اینا برگشتن ایران و ما بقیه راه رو تنهایی رفتیم ...

مناظر توی راه خیلی زیبا بود ،انقدر زیبا که از دیدنشون کلی لذت میبردیم ...

باز هم آخر شب رسیدیم به ترابزون و گشت و گذارمون برای یافتن هتل به جایی نرسید ،یا هتل ها پر بودن و یا انقدر قیمتشون بالا بود که ارزش نداشت !!!

شام رو توی ترابزون خوردیم و تصمیم به اقامت توی یکی از شهرهای بعدی ترابزون گرفتیم ،البته متاسفانه نتونستیم خیلی خوب ترابزون رو ببینیم که این میتونه دلیل سفر بعدی باشه ،چون به نظرم خیلی شهر قشنگی اومد ،با ساحل سنگی و البته فروشگاههایی که همه حراج کرده بودن ...

بعد از ترابزون رسیدیم به ریزه که واقعا زیبا بود و شب رو هم توی هتلی اقامت کردیم که باز هم تقریبا گرون بود ولی خب ویوی خیلی قشنگی به دریا داشت و صبحانه اش هم نسبت به هتل ارزروم خیل بهتر و مفصل تر بود و البته خود هتل هم بسیار شیک تر !

نزدیک ظهر از هتل خارج شدیم برای گردش و رفتن به یک شهر دیگه که متوجه برآمدگی توی لاستیک ماشینمون شدیم و رفتیم به یک نمایندگی good year برای نشون دادنش که همونجا لاستیک ترکید و خیلی ناراحتمون کرد ،چون اون نمایندگی و خیلی از نمایندگی های شهرهای اطراف از لاستیک ماشین ما نداشتن ،آقای فروشنده میگفت این ماشین چون ماشین لوکس و گرون قیمتیه لاستیکش هم همه جا پیدا نمیشه ،یه دونه توی استانبول پیدا کرد که ما موقعیت رفتن به استانبول رو نداشتیم !

لاستیک رو با یک لاستیک شبیه تعویض کردیم تا بتونیم بیایم ایران !

اینم بگم که توی اون فروشگاه خیلی کمکمون کردن ،حتی با اینکه تقریبا هیچ کدوممون زبون همدیگه رو نمیفهمیدیم !!!

توی راه برگشتن هم از جاده ای برگشتیم که حدودا یک سومش ساحلی بود و بقیه اش هم کوهستانی و بسیار سرسبز و زیبا ...

انقدر مناظر توی راه مجذوبمون کرده بود که خستگی رو نمیفهمیدیم ،یک سد بزرگ و پر آب و زیبا رو هم دیدیم !

آخرین شاممون در کشور ترکیه رو هم توی شهر اردهان در یک رستوران خوردیم که کنار رودخانه بود و خیلی غذاشون خوشمزه بود !

نزدیکای صبح رسیدیم به اغدیر و همونجا یه چند ساعتی توی ماشین خوابیدیم و دم صبح هم رفتیم به سمت مرز بازرگان برای خروج ...

کارمون توی مرز یه چیزی حدود ۱ ساعت طول کشید و بعد هم دوباره وارد خاک خودمون شدیم !

یه چند ساعتی توی یه رستوران باغ خوش آب و هوا استراحت کردیم و نیمه های شب رسیدیم تهران !

از دیروز هم که برگشتیم شما همش نق میزنی و بهونه میگیری ،فکر کنم دلت همبازیهای یک هفته ایت رو میخواد و گردش ،منم که کلی ی ی ی ی ی ی  کمبود خواب دارم و یک عالمه کار برای انجام دادن ،مهمترینش هم جا به جا کردن خریدهامونه !

مرز بازرگان !

و شیطنت های شما !

سلام ترکیه !

دم در هتل با امین و معین و ارمیا !

کلا عاشق پاستیلی دیگه !

به به ،برگرکینگ !

عاشق نوشابه های پر از یخ شده بودی !!!

وقتی کیان هم تصمیم میگیره برای خودش خرید کنه ،این مسواک رو برداشته بودی و پس نمیدادی !!!

طبیعت زیبا !

نمای زیبای هتل که رو به دریا بود !

تو لابی هتل (ریزه) در حال گشتن کیف مامانی ...

ساحل تمیز و زیبای شهر ریزه و آب تنی پدر و پسر ...

یه رنگین کمون زیبا ...

رستوران شهر اردهان ،شام بیتی و کباب و چوربا ...

پسندها (1)

نظرات (2)

هستی
16 مهر 93 13:12
سلام زهرا جان خوبید؟کجایید شما؟ نگرانتون شدیم زودی بیا لطفا
مامان زهرا
پاسخ
سلام عزیزم ... والا همین دور و براییم و این کیان خان جان خیلی اجازه دسترسی به نت و کامپیوتر رو نمیده ! ما هم دلتنگتونیم حسااااااابی
هستی
25 آبان 93 11:35
سلام وای زهـــــــــــــــــــــــــــــــــــرا جان من بعد مدتها اومدم شما هنوز آپ نکردید کجایید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نگران شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامان زهرا
پاسخ
میام عزیزم ،زوده زود