کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

سیسمونی "16"

باز هم لباس ,قلب مامان ...   این 2 تا لباس رو مامان شهناز زمانی که رفته بودن مکه از اونجا واست اورده بودن و به خونه خدا طوافشون دادن ,حیف که طفلکی نموند تا ببینه ... این 2 تا لباس رو مامان شهناز زمانی که رفته بودن مکه از اونجا واست اورده بودن و به خونه خدا طوافشون دادن ,حیف که طفلکی نموند تا ببینه ... سوغات خاله فاطمه (خاله بابایی) از مکه سوغات خاله اعظم (خاله بابایی) از مکه این رو از سفر به مریوان خریدم ...
24 خرداد 1391

سیسمونی "17"

اینم کفش ها و دمپایی ها و پاپوش ها ,فدات بشم ...   کفش ها کفش ها این کتونی ها رو هم مامان شهناز از مکه اورده بودن! این گیوه ها رو خاله فری قبلنا از مشهد واست خریده بوده! این رو از سفر به بانه خریدم پاپوش ها   این رو از سفر به مریوان آوردم دمپایی ها   ...
24 خرداد 1391

کادوهای سرسیسمونی ...

سلام پسر قشنگم   دیروز دایی حمید و زندایی زهرا و خاله الهام و خاله مریم و خاله فری با امیر علی و امیر مهدی و حسام اومدن خونه مون و کادو اوردن برای تولد مامانی و سرسیسمونی واسه پسری قشنگم ‍! عکسای کادوهای تو رو واست میذارم که یادگاری داشته باشی عزیزم  ... اینا کادوهای خاله فری که وقتی دید کلاه نداری فقط واست کلاه خریده ! اینا کادوهای خاله فری که وقتی دید کلاه نداری فقط واست کلاه خریده !   کادوهای خاله مریم     کادوی خاله الهام کادوی دایی حمید ...
22 خرداد 1391

یادگاری !

سلام امیدم ,همه هستی من   ...   من هنوزم در استراحت به سر میبرم و روزهای نسبتا سختی رو میگذرونم مامانی ! آخه یه جا نشستن واسه من خیلی سخته ,این رو به مرور که بزرگتر شدی خوب میفهمی اما خوب دارم تحمل میکنم فقط به خاطر تو ! توی که همه زندگی من و بابایی هستی ... بابا حسین هم بنده خدا این روزا خونه نشین شده و از من و شما مراقبت میکنه و نمیذاره من دست به سیاه و سفید بزنم !!! امیدوارم بتونیم محبت هاش رو یه روزی جبران کنیم ... البته عکس ها رو یواشکی و دور از چشم بابایی زمانی که خونه نبوده گرفتم ,چون اگر بدونه نمیذاره به هیچ وجه دولا راست بشم ! امیدوارم خوشت بیاد قلبم ... راستش رو بخوای تصمیم گرفتم از اتاقت و وسا...
22 خرداد 1391

رسیده از خونه خدا ...

مامان جون (مامان بابا حسین) هفته پیش رفته بودن مکه و از اونجایی که خیلی ذوق دارن تو رو زودتر ببینن از اونجا واست سوغاتی اوردن و بادی ها رو هم به خونه کعبه طواف دادن ... دستشون درد نکنه ! امیدوارم به سلامتی این لباسها رو بپوشی گلم ... ...
16 ارديبهشت 1391

رسیده از آقا امام رضا (ع) ...

دیروز خاله فرزانه خونه ما بود چون دندون عقلش رو جراحی کرده بود و اومده بود تا من ازش مواطبت کنم و یکی از دوستای خاله فرزانه به نام فاطمه جون هم اومد دیدنش و من دیدم که این فاطمه خانوم توی سفری که هفته پیش به مشهد داشته این لباس و چشم زخم رو واسه تو خریده و چند بار به ضریح امام رضا طوافش داده به نیت سلامتی تو عزیز دلم ... خیلی خوشحال شدم و از خدا خواستم تا تو زودتر به دنیا بیای و ببرمت پابوس اقا امام رضا(ع) ...   ...
13 ارديبهشت 1391

هدیه آقا حسام خان ...

دیروز که رفته بودم خونه دایی حمیداینا ,زندایی زهرای مهربونت داشت خریدهای حسام (پسر دایی شیطونت) رو نشون میداد که رسید به شورت های مک کویین که واسش خریده بود و کلی اصرار کرد که یه دونه شون رو من بردارم برای تو ...   من هم داشتم از برداشتن طفره میرفتم که حسام این یه دونه رو خودش اورد و گفت :عمه این رو ببر واسه نی نی تون ولی زود برگردونش !!! منظورش چی بود رو نفهمیدم اما کلی با مامانش خندیدیم ... ...
25 فروردين 1391

سوغاتی عمرانه جون !

میبینی پسر گلم !؟   هنوز به دنیا نیومده چقدر عزیزی برای همه !!! یه دخترعمه ناز و مهربون داری به نام عمرانه خانوم که 14 سالشه و چند روز پیش برای بار اول تنهایی و با مدرسه رفته بوده مشهد این ماشین و اویز چشم زخم رو واسه تو سوغاتی اورده ... ...
28 اسفند 1390