کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

جشن تولد سه سالگی کیان !

هزاران هزار بار باز هم خدا رو شکر برای داشتنت ... از بودنت توی زندگیم سرمستم و شاد ،انقدر شادم که اصلا حدش رو نمیتونم برات بگم ! در توضیح جشن تولد پارسالت هم برات گفتم که کلا بعد از ازدواج با باباییت دیگه خیلی من نمیتونم برای چیزی برنامه ریزی کنم ،چون باباییت از سر عشق و علاقه ش به من و شما نمیتونه خیلی تن به برنامه ریزی بده و همیشه دوست داره همه چی یهویی باشه ... خلاصه ،امسال باز هم روز تولد شما با روزهای ماه مبارک رمضان تداخل داشت و من هم تصمیم داشتم برای شما بعد از ماه مبارک مهمونی بگیرم که روز قبل از تولدت باباییت گفت :جشن رو باید حتما روز تولد گرفت و از اونجایی هم که به شما قول کیک مک کوئین داده بود کیک رو هم سفارش داده بود ! ...
13 تير 1394

جشن تولد دو سالگی کیان !

تولدت مبارک پسرم ... هر روز به بودنت کنارم افتخار میکنم و سر به آسمان میسایم و از خدای خودم تشکر میکنم به خاطر داشتنت ! دومین جشن تولدت ! راستش من دیگه توی این حدودا هشت سال زندگی به سورپرایزهای باباییت عادت کردم ،اما این یکی رو واقعا حتی فکرش رو هم نمیکردم !!! طی وقایعی که پارسال قبل از جشن تولد شما اتفاق افتاد من از همون پارسال تصمیم گرفتم که روز تولدت رو همیشه سه تایی جشن بگیریم و بعد هم نهایت یک کیک بخریم و طبق رسم خانواده من یکبار هم در کنار اونا به مناسبت جشن تولدت خوش باشیم ! امسال که اصلا تولد شما توی ماه رمضان افتاد و عملا هم نمیشد کاری کرد ! صبح روز تولدت بابایی که میخواست بره سر کار بهش سپردم که برگشتنه یک کیک کو...
13 تير 1393

پسرک دو ساله من !

وقتی صدای پاهای کوچولوت رو میشنوم که وقتی از هر اتاقی به اتاق دیگه میرم دنبالم میان احساس خیلی خوبی بهم دست میده ... غرق شادی میشم ،غرق در لذتی وصف ناپذیر که حتی نمیتونم از یک لحظه ش هم بگذرم ! جدیدا خسیس شدم ،خسیس در قسمت کردن تو حتی با پدرت ،دلم میخواد فقط برای من باشی و کنار من ... گاهی که می آیی و در آغوشم آرام میگیری و دستم رو میگیری و روی صورتت میگذاری احساس میکنم تمام دنیا خلاصه شده در تو و مهر و محبت و عطوفتی که نسبت به من داری ... هر چند این روزا آغاز روزهای تربیت عزیزتر از فرزنده اما من با هر اخمی که به تو میکنم یا زمانی که باید یا نبایدی رو بهت تحمیل میکنم هزار برابر بیشتر در خودم میشکنم و فرو میرم ... عزیزترین عزیز...
10 تير 1393

جشن تولد یک سالگی کیان !

بالاخره جشن تولد شما روز هجدهم تیر برگزار شد ! تم تولدت باب اسفنجی بود و همه چیز خیلی زیبا شد ! البته تعداد مهمونامون خیلی کم بودن و تقریبا یک تولد خصوصی و خودمونی به حساب میومد ! ان شاالله تولد بزرگتر با مهمونهای بیشتر رو زمانی که رفتی پیش دبستانی برگزار میکنیم تا خودت هم لذت ببری ! خیلی خوش گذشت ،هم به من و هم به همه مهمونهای دوست داشتنی مون ! کلا ۱۷ نفر مهمون داشتیم که ۶ تاشون کوچولو بودن ! تولد هم به صرف عصرونه بود ! توی این پست عکس های تولد رو برات میگذارم ،البته عکس ها خیلی زیاد و قشنگ بودن ولی خوب خیلیاشونو نمیتونم توی وبت بگذارم ! ان شاالله تولد صد سالگیت ... بفرمایید تولد یک سالگی کیان خان جان .....
30 تير 1392

تولد توی ییلاق!

دو روز بعد از برگزاری جشن تولدت رفتیم ییلاق پیش آقا جون و مامان جون ... سر راه هم رفتیم ساوه که کیک بخریم و ببریم که اتفاقا قنادی اونجا هم کیک باب اسفنجی داشت ! ما هم خوشحال شمع و کیک گرفتیم و شما دوباره پای کیک نشستی ... البته اونجا کلی به شما خوش گذشت و یک عالمه باغ گردی داشتی به همراه مامان جون ... اینم کیان خان چریک ... قبل از رفتن کلی توی حیاط ساختمون پیاده روی کردی ... آخ آخ آخ ،خوردی زمین !؟ رفتنه کلی توی ماشین خوابیدی ... اینم کیک باب اسفجی ... نشوندیمت روی میز که با کیک ازت عکس بندازیم که تا غافل شدیم در یک هزارم ثانیه با پات زدی توی کیک ! بعد نشستی پیش آقا جون و مامان جون ،...
23 تير 1392

گلچین عکس های یک تا دوازده ماهگی ...

گفتم بد نیست یک گلچین از ماه های تولدت بگذارم ... ماههای اول چقدر کوچولو بودی مامانی !!! این دقیقا اولین لحظه ایه که وارد خونه مون شدی و شدی نور چشممون ... ماه اول  ماه دوم ماه سوم ماه چهارم ماه پنجم ماه ششم ماه هفتم ماه هشتم ماه نهم ماه دهم ماه یازدهم ماه دوازدهم ...
13 تير 1392

خاطره خوب روز تولد !

جشن تولدت رو هفته دیگه برگزار میکنیم ... میدونم یه خورده بی نمکه مامانی ،اما این هفته هنوز آماده نبودیم برای برگزاری جشن ... هنوز یه خورده از خریدها مونده و من هم به خاطر اسباب کشی کلی خسته هستم ! دیروز تمام لحظه ها رو با یاد پارسال سر میکردم و برای شما هم توضیح میدادم ... قرار بود از صبح با بابایی بریم بیرون ،ولی خوب بابایی کاری براش پیش اومد و قرارمون شد برای عصر ... عصر یه سر رفتیم خونه خاله فری پیش خاله ها و بعد از اونجا رفتیم خیابون سهروردی و برای خونه جدید پرده های جدید سفارش دادیم ،شیدهای خوشگل ! از اونجا هم با بابا تصمیم گرفتیم بریم برج میلاد و بعد از بازدید از برج شام بخوریم ! زمانی که رسیدیم تایم بازدید تموم شده بود و...
12 تير 1392

به بهانه یـــــــــــــــــک سالگی ...

کیــــــــــانم ...   تا چند ساعت دیگه یک سالت تموم میشه و وارد سال دوم زندگیت میشی عزیزم !     همین نیم ساعت پیش نپیت رو عوض کردم و حمامت کردم و بعد از پوشوندن لباس هات روی پاهام خوابوندمت تا یه چرت کوچولو بزنی و بیدار شی و با هم نهار بخوریم ...   چقدر لذت میبرم از بودنت ! یادش به خیر ،پارسال یه همچین روزی یه همچین زمانی ،چه حالی داشتم !   کیــــــــــانم ... تا چند ساعت دیگه یک سالت تموم میشه و وارد سال دوم زندگیت میشی عزیزم !   همین نیم ساعت پیش نپیت رو عوض کردم و حمامت کردم و بعد از پوشوندن لباس هات روی پاهام خوابوندمت تا یه چرت کوچولو بزنی و بیدار شی و با هم نهار بخوریم ... چقدر ل...
11 تير 1392

تولدت مبارک عزیـــــــــــــزم !

تولدت مبارک پسرم ... . . . . . . . انقدری نمیگذره که قد میکشی ،جوانی رعنا میشی و من در حالی که سرم رو بالا گرفته ام تا بتونم صورت ماهت رو ببینم بوسه بر شانه هات میزنم و رخت دامادی رو تنت میکنم ... تولدت مبارک ،تمام زندگی زهرا ...
11 تير 1392
1