کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

یک سال و دو ماهگی ...

1392/6/14 18:19
نویسنده : مامان زهرا
529 بازدید
اشتراک گذاری

با سه روز تاخیر مینویسم ...

 

این روزا توی هر ثانیه زندگی ما پسرکی ایستاده که هر روز شیطون تر از قبل میشه و نمکی تر !

هر روز از دیدن تو کنارم انقدر مسرور و شادمان میشم که انگار بزرگترین شادی دنیا رو بهم هدیه دادن !

متاسف میشم برای خودم که دارم روزهای کودکیت رو به سادگی از دست میدم ،دوست دارم زمان کش بیاد و ساعتها دنباله دار بشن !

شبها که میخوابی تازه میشینم و نگاهت میکنم و نوازشت میکنم و تمام اجزای صورتت رو برای صدمین بار در روز به حافظه م میسپارم تا فرداها که بزرگ شدی هنوز چهره معصوم و مظلومت رو در قاب نگاهم به یاد داشته باشم ...

این روزها در طول روز مدام دوست داری که بگی ماما بعد من بگم جااااااانم و بعد دوباره بگی ماما !

خوشحالم که صدای تو شده گوش نوازترین ملودی این روزهای ما !

 

با سه روز تاخیر مینویسم ...

این روزا توی هر ثانیه زندگی ما پسرکی ایستاده که هر روز شیطون تر از قبل میشه و نمکی تر !

هر روز از دیدن تو کنارم انقدر مسرور و شادمان میشم که انگار بزرگترین شادی دنیا رو بهم هدیه دادن !

متاسف میشم برای خودم که دارم روزهای کودکیت رو به سادگی از دست میدم ،دوست دارم زمان کش بیاد و ساعتها دنباله دار بشن !

شبها که میخوابی تازه میشینم و نگاهت میکنم و نوازشت میکنم و تمام اجزای صورتت رو برای صدمین بار در روز به حافظه م میسپارم تا فرداها که بزرگ شدی هنوز چهره معصوم و مظلومت رو در قاب نگاهم به یاد داشته باشم ...

این روزها در طول روز مدام دوست داری که بگی ماما بعد من بگم جااااااانم و بعد دوباره بگی ماما !

خوشحالم که صدای تو شده گوش نوازترین ملودی این روزهای ما !

........................................................................................

انگشت من رو میگیری و بلندم میکنی و میبری به سمت چیزی که میخوای و سعی میکنی با ایما و اشاره بهم بفهمونی چی میخوای ،گاها هم یه چندین دوری دور خونه میچرخونیمون ...

مدام توی خونه را میری و به اشیاء اشاره میکنی و میپرسی ای تیه !؟ (تقریبا هر ۲ دقیقه یکبار)‌ ،منم کلی برات توضیح میدم که این چیه ...

تا میگم کلاغ پر انگشت اشاره ات رو میگذاری روی زمین و برمیداری ،ولی هنوز نمیتونی بازی کنی ...

وقتی باهات لی لی حوضک بازی میکنم قلقلکت میاد و دستت رو جمع میکنی و از خنده ریسه میری ...

به دایره لغاتت اصوات بعضی از حیوانات و یَیا (زهرا) ،بَیه (بله) ،اَیی (اَلو) اضافه شده ...

عاشق دالی کردنی و از هر فرصتی استفاده میکنی برای دالی ...

دیگه کلا دمر میخوابی و اگر صد بار هم برت گردونم باز هم دمر میشی و فقط توی حالت دمر خوب و ممتد میخوابی ...

توی خیابون یا هر جایی که راه بری علاقه داری که آشغالها رو از زمین برداری و با کف شورها بازی کنی ... 

هر کی (من و بابایی) بره دستشویی کلی پشت سرش گریه میکنی و تا نیاد بیرون از جلوی در دستشویی تکون نمیخوری ،همینطور حمام ...

یاد گرفتی در کابینت ها رو باز میکنی (آخه بابایی دستگیره هاشون رو باز کرده بود) به این روش که دستت رو میذاری روی لبه بالایی در و در رو به سمت خودت میکشی ...

نسبت به اعضای بدنت خیلی کنجکاوتر از قبل شدی ...

بوسیدن رو کاملا یاد گرفتی و حتما هم باید صدادار باشه ...

وقتی الکی گریه میکنی یک قطره اشک هم نمی ریزی و خیلی خنده دار توی گریه ات جیغ های مختلف رو هم تمرین میکنی و منتظر واکنش ما میمونی ...

هنوز هم با اسباب بازی هات بازی نمیکنی ،یه وقتایی در حد ۳-۲ دقیقه ...

قاشق غذا رو با مهارت به سمت دهانت میبری ،اما نمیتونی کامل غذا رو توی دهانت بذاری ...

اشتهات نسبت به قبل کمتر شده و دیگه حتی میوه و سبزی و خرما رو هم اون طور که دوست داشتی قبلا نمیخوری ...

از صدای بیب خودت و یا هر صدای شبیه به اون خیلی خوشت میاد و کلی میخندی ،هر چه قدر بلندتر و طولانی تر باشه بیشتر ذوق میکنی ...

یک کم به تلویزیون علاقه پیدا کردی ،اونم فقط زمان تبلیغات ...

عاشق فشردن دگمه های هود و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی و ... شدی ...

تا برق حمام روشن بمونه میدوی و میری توی حمام و سریع اهرم شیر کنار فرنگی رو باز میکنی و شروع به اب بازی میکنی ...

 گوشی تلفن رو گاها دستت رو کنار گوشت میذاری و میگی اَیی اَذا (الو علیرضا) ...

میری قایم میشی و انتظار داری بگردیم و پیدات کنیم ،آخه قایم شدن هم بلد نیستی !!! ...

وقتی داری کاری رو میکنی که خودت هم میدونی خلافه سریع میدوی و با هیجان جیغ میکشی ...

خیلی علاقه داری به بلند کردن اشیاء سنگین ...

به بیرون ریختن کیف این و اون علاقه خاصی داری ...

زیپ باز کردن رو یاد گرفتی و تا بابایی میشینه سعی میکنی زیپ جیب های شلوارهاش رو باز کنی ...

موقع غذا خوردن حتما باید خودت یک بشقاب غذا و یک قاشق و یک چنگال داشته باشی ...

اصلا دیگه دوست نداری توی تختت بخوابی و از ساعت ۵-۴ صبح غرغر میکنی و میای تو تخت ما میخوابی ...

آواز میخونی اساسی و زیر چشمی ماها رو میپایی تا عکس العملمون رو ببینی ...

پیف میکنی و اصلا صدات درنمیاد ،انگااااااار نه انگار ...

موقع رفتن مهمونا غر میزنی و گاها گریه میکنی ...

توی خیابون و کلا اماکن عمومی دوست داری تنهایی راه بری و اگر دستت رو بگیریم سعی میکنی دستت رو آزاد کنی ،گاها به گاز هم متوسل میشی ...
قد : 86 
وزن : 12.500
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فرناز
25 شهریور 92 10:21
چه اين عكسه نمكيه ......
حيف موهاي نازش نبود زهرا ورش داشتي كچل كردي بچه رو


ببخشيد خاله ...