پسرم دیگه پستونک نمیخوره !!!
فدات بشم الهی ...
میدونم که دوران خیلی سختی رو میگذرونی ولی خب چه میشود کرد ،به هر حال یه روزی باید اتفاق می افتاد و چه بهتر هم که به دست خودت اتفاق افتاد !
پریروز یعنی پنج شنبه صبح خیلی شیطونی کردی و منم کلیییییی کار داشتم ،میخواستی آب پرتقال گیری رو بیاری و باهاش بازی کنی که من اجازه نمی دادم ،خیلی عصبانی شدی و شروع به گریه کردی و منم طبق معمول بهت گفتم :میدونی که با گریه کاری رو پیش نمیبری ،پس بهتره گریه نکنی !!!
یهویی نمیدونم چی شد که لا به لای اونهمه گریه و عصبانیت پریدی و پستونکت رو از روی زمین برداشتی و با حرص و عصبانیت سرش رو با دندون کندی ،البته دیگه بنده خدا به مو هم بند بود ولی خب چه میشود کرد ،کنده شد !
تا دیدی سر پستونکت کنده شد گریه ت بند اومد و مثل آدمای شُکه گفتی :شیتَست (شکست) و دوباره زدی زیر گریه و با گریه و زاری از من میخواستی که سرش رو برات بچسبونم ،هر چی هم میگفتم که :مامان جون این دیگه درست نمیشه قبول نمیکردی ...
رفتم یه پستونک دیگه آوردم اونو نخواستی ،رفتم سر یه پستونک دیگه رو آوردم و زدم به این پستونکت بازم نخواستی و حدودا یه یک ساعتی داستان داشتیم با جنابعالی !!!
یه خورده که یادت رفت وقت خواب ظهرت شد و موقع خواب خیلی بهونه گرفتی و اذیت کردی ، حدودا یک ساعتی روی پام تکونت دادم تا خوابت برد ،اونم با بغض ،بعد از ظهر هم شانس آوردیم که عمه مریم و عمرانه اومدن خونه مون و سرت گرم شد شام هم نگه شون داشتم و کلی با عمو هادی و علیرضا هم بازی کردی و خسته شدی ،شب هم که رفتن موقع خواب یه خورده بهونه گرفتی که بابایی اومد بغلت کرد و توی بغل بابایی خوابیدی ،شب هم توی خواب یه ۳-۲ باری از خواب پریدی و بهونه گرفتی که ناز و نوازشت کردم و دوباره خوابت برد ،طبق روال مواقع ضروری هم که یه چند شبی کنار هم توی هال میخوابیم !
دیروز هم کلی بهونه گرفتی ،عصر تا شب بردمت بیرون و برات بادکنک (به قول خودت باکوکَک) و آبنبات رنگی رنگی خریدم و حسابی راه بردمت و خسته ت کردم ،شب بهتر خوابیدی ولی خب بازم بهونه گرفتی و منم برای هزارمین بار برات توضیح دادم که خودت پستونکت رو خراب کردی و چه بهتر که دیگه نمیخوری و نی نیا پستونک میخورن و ...
ولی امروز صبح خیلی اذیت کردی و اذیت شدی ،کلی بهونه های الکی گرفتی و لا به لای بهونه هات پستونکت رو میخواستی و اعصاب من رو خیلی خورد کردی ولی موقع خواب ظهر کمتر بهونه گرفتی ،الان هم که خوابی و من جرات کردم لب تاپ رو بیارم و برات بنویسم ...
میخوام یه پست هم در مورد کم کاری های این چند وقته م بذارم !!!
اینم عکسهای چهارشنبه که به مناسبت تولد خاله فری و خاله مریم رفته بودیم خونه خاله الهام !
البته این روزا بیشتر از هر جایی میریم خونه خاله الهام چون اونجا بزرگه و جا بیشتره و شما با بچه ها کلی بازی میکنین با هم !
این عکسا مال نهاره و هنوز بقیه نیومده بودن ،اون ستاره بالای سمت راست هم خاله الهامه که داره غذا میکشه !