بازم کیش ...
خیلی یهویی (واقعا یهویی) بابایی تصمیم گرفت بریم کیش ! پنج شنبه ای من ماساژ داشتم و دریا جون برای ماساژ اومده بود که بابایی وسط ماساژ اومد و گفت :کیش میای !؟ گفتم :نه بابا ! گفت :حاضر باش ،امروز احتمالا میریم ! شروع کرد به زنگ زدن به آژانسهای مختلف و یک تور ۴ روزه گرفت ،ساعت پرواز هم ۶ بعد از ظهر ! دریا جون که رفت من فقط می دویدم ،نهار خوردیم ،جمع و جور کردم ،چمدون بستم ،اوه ... انقدر دویدم که وقتی رسیدیم فرودگاه فکر نمیکردم از پس اونهمه کار یهویی براومده باشم ! خیلی خوش گذشت ،مخصوصا که هوا به گرمی اون بار هم نبود و روز دوم هم یکی از دوستان هم محله ای رو که یک دختر ۱۳ ماهه داشتن رو دیدیم و اتفاقی هتل هامونم رو به روی هم...