ما و مریضی که هنوز ادامه داره !!!
خیلی جالبه !!!
هر سال از اواخر تابستون تا این موقع حتما یه چند باری سرمای سخت خورده بودم و کلی هم آنتی بیوتیک و قرص و دارو تو شکمم ریخته بودم و بدنم هم سوراخ سوراخ بود از تزریق های مداوم ...
آلرژیک هم که هستم !!!
دیگه بدتر ...
اما ...
امسال هنوز مریض نشدم و سرما نخوردم خدا رو شکر !
خیلی جالبه !!!
هر سال از اواخر تابستون تا این موقع حتما یه چند باری سرمای سخت خورده بودم و کلی هم آنتی بیوتیک و قرص و دارو تو شکمم ریخته بودم و بدنم هم سوراخ سوراخ بود از تزریق های مداوم ...
آلرژیک هم که هستم !!!
دیگه بدتر ...
اما ...
امسال هنوز مریض نشدم و سرما نخوردم خدا رو شکر !
یعنی راستش رو بخوای فکر کنم اصلا وقتش رو ندارم که سرما بخورم ,انقدر مشغول رسیدگی به تو هستم که وقت بیمار شدن رو ندارم ...
شاید هم سالهای پیش از بیکاری مریض میشدم ,نمیدونم !!!
به هر حال که فعلا درگیرم ...
درگیر و خسته و ناراحت و داغون از بیمار بودن شما !
نمیدونم این سرماخوردگی و تبعات ناشی از واکسیناسیون کی میخواد تو رو رها کنه !؟
دیشب سومین شبی بود که توی خواب ناله میکردی و من تونستم فقط ساعت 9 تا 10 صبح که بابایی مراقب تو بود بخوابم !
دیشب ساعتها توی بغلم گرفته بودمت تا سرت بالاتر از بدنت باشه و راحت نفس بکشی و بتونی آروم بخوابی ...
راستش دستم خیلی درد میکنه !
امروز انقدر خسته بودم که حتی نتونستم برای نهار غذا درست کنم و زنگ زدم که واسم غذا بیارن که هنوز نیاوردن ,دقیقا چهل و پنج دقیقه است که زنگ زدم دیگه گرسنگی یادم رفت !
میخوام بعد از ظهر ببرمت دکتر ,آخه فردا پنج شنبه است و بابایی باید بره برای مراسم چهلم ننه جونش !
بعد هم که جمعه و شنبه هم بیست و هشتم صفره و تعطیل !!!
اینم دو تا عکس از دیشب که توی بغلم خواب بودی و با موبایل ازت گرفتم ...