ملچ ملوچ ...
امروز صبح میخواستیم بریم خرید ,اما شما از اونجایی که لثه هات دیگه خیلی میخاره همش غرغر میکردی و اصلا مهلت نمیدادی من حاضر بشم !
آخه همیشه من اول خودم لباس میپشم و بعد هم به شما لباس میپوشونم تا کلافه نشی ...
خلاصه اینکه نشوندمت توی هال روی زمین و رفتم توی اتاق ,در حالی که هنوز شما غرغر میکردی !!!
بعد از یکی دو دقیقه دیدم دیگه صدات نمیاد ,یک آن ترسیدم ...
اومدم توی هال دیدم بعــــــــــــــــــــــله ,گوشی تلفن رو برداشتی و ملچ و ملوچ داری میخوریش و لذت میبری ...
اینم از روزگار ما که شما فعلا توی مرحله تجربه های دهانی هستی ,همه چیز رو میخوری ,دقیقا همه چیز رو ,البته به جز دستمال کاغذی !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی