شیـــــــــــــــــــــــــر ...
نمیدونم این روزا چته مادر !؟
خودت اذیت میشی و کلی هم ما رو اذیت میکنی ...
همه میگن دندونای بالا تو راهن و همه اذیت شدن هات به همین دلیله ,خدا کنه همین باشه !
چند روزیه که اصلا شیر نمیخوری !!!
من و بابایی حسابی کلافه شدیم ,من غصه میخورم و بابایی حرص !
البته وضع خیلی بدتر بودهاااااااااا ,یه چند روزی که تقریبا هیچی نمیخوردی جز بیسکوییت مادری که مثل سرلاک درست میکردم و خرمای پوست کنده ,ولی خوب حالا بهتر شدی ,حداقل سوپ هات رو هم بهتر میخوری ,اما شیر نه !
از دیروز صبر میکنیم وقتی میخوابی و خوابت سنگین میشه پستونک رو از دهانت بیرون میکشیم و شیشه رو به جاش میگذاریم و شما تا ته شیشه میخوری و بعد یک لبخند خوشگل توی خواب تحویلمون میدی !!!
به هوای همینجوری شیر دادنت هم دوباره میخوابونمت روی پام و تا زمانی که شیرت تموم شه هم تکونت میدم و دوباره زانو درد گرفتم شدید ...
فدای سرت مامانی ,فقط خدا کنه شیر رو ول نکنی !
دوستت دارم و وقتی به چهره ات توی خواب نگاه میکنم غرق در لذت میشم ...
خدایا شکرت ...
اینم یه عکس از این روزا که حسابی شیطون شدی !