کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

یک سال و یک ماهگی ...

1392/5/11 18:16
نویسنده : مامان زهرا
430 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چرا دوست ندارم این روزا انقدر زود بگذرن !؟

 

یه وقتایی هوس میکنم هنوز نی نی باشی ،کوچولو باشی ،توی بغلم بمونی !!!

سهم من این روزا از تو شده نگاه کردنت ،فقط نگاهم رو از تو پر میکنم تا هیچوقت غصه گذشتن این روزها رو نخورم !

خیلی خواستنی شدی ،خواستنی بودی خواستنی تر شدی !

وقتی برای هر نیازی به من رومیاری لذت میبرم از اینکه میتونم کاری برات انجام بدم یا خوشحالت کنم !

هم قدت میشم و همراهت بازی میکنم ،کاش من هم هنوز بچه بودم !

چه روزهای شیرینیه !!!

قاصدکم ،از مرز یک سالگی رد شدی ...

در کنار تو کودکی هایم را زنده میکنم ،آهسته تر !

نمیدونم چرا دوست ندارم این روزا انقدر زود بگذرن !؟

یه وقتایی هوس میکنم هنوز نی نی باشی ،کوچولو باشی ،توی بغلم بمونی !!!

سهم من این روزا از تو شده نگاه کردنت ،فقط نگاهم رو از تو پر میکنم تا هیچوقت غصه گذشتن این روزها رو نخورم !

خیلی خواستنی شدی ،خواستنی بودی خواستنی تر شدی !

وقتی برای هر نیازی به من رومیاری لذت میبرم از اینکه میتونم کاری برات انجام بدم یا خوشحالت کنم !

هم قدت میشم و همراهت بازی میکنم ،کاش من هم هنوز بچه بودم !

چه روزهای شیرینیه !!!

قاصدکم ،از مرز یک سالگی رد شدی ...

در کنار تو کودکی هایم را زنده میکنم ،آهسته تر !

..............................................................................

این روزا خیلی مستقل شدی !

وقتی بخوایم چیزی رو ازت بگیریم یا مسیر راهت رو عوض کنیم یا بدیمت بغل کسی که دوست نداری بغلش بری میگی نه نه نه ...

اشیاء رو برمیداری و میگی منه منه ...

چیزایی رو که میدونی نباید بهشون دست بزنی نشون میدی و میگی جیس جیس (یعنی جیزه)‌ ...

دوست داری بغلت کنیم و بعد خودت رو تکون تکون میدی ،یعنی که راه برو ...

عاشق زدن دگمه ها شدی ،مثل دگمه های هود یا کلیدهای لمسی دیسپنسر یخچال ...

گوشی تلفن رو در گوشت میگذاری و میگی اَوو (یعنی الو) ...

 روی نشستن من و بابایی کنار هم حساس شدی و تا ما کنار هم میشینیم یا بابایی من رو بغل میکنه غرغرکنان خودت رو میرسونی و بینمون میشینی ...

سینی و یا هر شی تخت مثل سینی رو میگذاری زمین و دو تا دستهات روش میگذاری و خودت رو روی زمین سر میدی ...

علیرضا (پسرعمه ات) رو صدا میکنی ،میگی عزا ...

دمپایی های حموم رو برمیداری و میگی دَدَ ...

روی پنجه های پاهات می ایستی و با کش دادن خودت سعی میکنی دستگیره درها رو بگیری ...

تمایلت به اینکه خودت غذا بخوری بیشتر شده ...

رابطه اجتماعیت خیلی عالیه ،میری همه رو بغل میکنی ...

بوسیدن رو کاملا یاد گرفتی ،البته با دهان باز ...

روزی هزاران بار خودت رو توی بغلمون پرتاب میکنی ...

اشیاء رو بهمون نشون میدی و میگی :ای تیه !؟

خیلی گریه میکنی ،مخصوصا زمانی که ما دستشویی میریم یا ناچارا باید در اتاق رو ببندیم مثلا برای تعویض لباس هامون ...

خیلی بد خواب شدی ،البته روزا بهتر میخوابی ...

اشتهات خیلی کم شده ،همچنان میوه رو خوب میخوری ...

اگر به مقصودت نرسی میگی :اَه ...

قد : 84.5

وزن : 12.240 (20 گرم کم کردی نسبت به ماه قبل)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رومینا
14 مرداد 92 15:42
زهرا جون
سلام.هر دفعه که بیام توی نت اول میام سراغ وبلاگ کیان جون و وقتی پست های جدیدتون رو می بینم بسیار خوشحال میشم.
کیان جون رو ببوس.


مرسي عزيزم

لطف دارين ، ما هم به وبلاگ رومينا گلي زياد سر ميزنيم اما دريغ از يك اپ ...
نرگس
14 مرداد 92 23:50
وای خدای من چقدر این بچه ها زود بزرگ میشن.بوس واسه آقا کیان خوشتیپ