یک سال و پنج ماهگی ...
عزیز هفده ماهه من ،خیلی دوستت دارم ...
دوستت دارم شاید واژه بزرگی نباشه برای وصف احساسم ولی همینقدر میتونم بگم ...
این روزا تند و تند و تند میگذرن و تو هی بزرگتر و عاقل تر میشی و همه چیز رو بهتر از دیروز میفهمی ...
وقتی غرق دنیای کودکیت میشی و من رو هم مجبور میکنی پا به پات بچه بشم و بازی کنم خیلی لذت میبرم ...
لذت میبرم از اینکه استحقاق مادر شدن رو پیدا کردم ،از اینکه تو مال منی ...
مدام سرم رو رو به آسمون میگیرم و میگم :خدایا شکرت ...
نمیدونم اگر تو نبودی من الان کجای دنیا ایستاده بودم ...
هر روزم پر شده از تو ...
تو رو با تمام وجودم دوست دارم کیانم ...
عزیز هفده ماهه من ،خیلی دوستت دارم ...
دوستت دارم شاید واژه بزرگی نباشه برای وصف احساسم ولی همینقدر میتونم بگم ...
این روزا تند و تند و تند میگذرن و تو هی بزرگتر و عاقل تر میشی و همه چیز رو بهتر از دیروز میفهمی ...
وقتی غرق دنیای کودکیت میشی و من رو هم مجبور میکنی پا به پات بچه بشم و بازی کنم خیلی لذت میبرم ...
لذت میبرم از اینکه استحقاق مادر شدن رو پیدا کردم ،از اینکه تو مال منی ...
مدام سرم رو رو به آسمون میگیرم و میگم :خدایا شکرت ...
نمیدونم اگر تو نبودی من الان کجای دنیا ایستاده بودم ...
هر روزم پر شده از تو ...
تو رو با تمام وجودم دوست دارم کیانم ...
دایره لغاتت کاملتر و بیشتر شده و سعی میکنی منظورت رو به من بفهمونی ...
خیلی جدی میای با تکون دادن دستهات و ادا و اطوار و صدا به من بفهمونی که چی شده و انگار قشنگ یه چیزی رو تعریف میکنی ،اما من بیشترش رو نمیفهمم ...
میگم بگو کفش ! :میگی :تَش ...
تازه کفشاتم میاری میگی :پا دَدَ (بپوش بریم ددر) ...
یه چیزی که بهت میدیم میگی :مِس (مرسی) ...
به مامان جون میگی :مامان اما به من هنوز میگی :ماما ...
قبلا هم عمه میگفتی ولی الان مفهوم عمه رو میدونی و عمه هات رو صدا میکنی ...
لباسهات رو میاری و میگی :پوش (بپوش برام) ...
به عکس میگی :عَس ...
یه عکس از روز عقد من و بابایی توی یه قاب کوچیکه که عاشقشی ،میگیری دستت و توی خونه راه میری و باهاش حرف میزنی ...
به حسام میگی :ایسا ...
به امین میگی :اَمی ...
دست و پا و چشم و بینیت رو میشناسی اما فقط وقتی میگم چشمات کو سریع چشماتو بهم میزنی ...
بهت میگم :دستت رو بده یا پات رو بیار جلو میاری اما وقتی میگم کو!؟ نشون نمیدی ...
با مهارت تمام با قاشق غذا میخوری ...
وقتی آب میخوری اگر کسی کنارت باشه که لیوان رو بهش میدی اگر نه بقیه آب رو خالی میکنی روی زمین ...
تا لباسهات رو میارم که بپوشیم بریم بیرون میگی :دَدَ و ذوق میکنی و شروع میکنی بای بای کردن با در و دیوار ...
دوست داری صندل های روفرشی من یا دمپایی های خودت رو بپوشی و توی خونه راه بری ،اما فقط یک لنگه ...
وقتی میبینی یکی خوابه میگی :خا ،خا (خوابه ،خوابه) ...
عاشق باقلوا هستی اونم از نوع استانبولیش ...
کلا شیرینی خیلی دوست داری ،مخصوصا شیرینی تر ...
شیر دنت میخوری فعلا ،خدا رو شکر ...
موقع پی پی کردن میری توی اتاقت و بعد از تموم شدن کارت میای دست من رو میکشی و میبری به سمت حمام ....
سینه زدن رو کاملا یاد گرفتی و با هر آهنگ ملایمی سینه میزنی ،یه بار گوشی عمه لیلا دستت بود و یهویی یه دعا پخش شد ،گوشی رو گذاشتی زمین و شروع کردی به سینه زدن ...
با هر ترانه شادی هم دست میزنی و گاها نانای هم میکنی ...
عاشق تبلیغاتی ولی کارتون نه ،فقط یه بار از بره ناقلا خیلی خوشت اومد و سرت رو گذاشتی روی پای من و دراز کشیدی و خیلی معقول کارتون دیدی ...
شبها که از خواب برای آب خوردن بیدار میشی میای توی اتاق ما و میگی :ماما ماما و دست من رو میگیری و با هم میریم دم آشپزخونه ،من بهت آب میدم ،خودت لیوان رو میگیری و میخوری و لیوان رو به من میدی و برمیگردی تو اتاقت و سر جات میخوابی ...
عاشق اینی که یک بند بغلت کنیم و با آیفون با علیرضای خیالی صحبت کنی ،آخه فکر میکنی علیرضا همیشه پشت آیفونه ...
هر بار هم که تلفن زنگ میزنه میپری و میگی :عَضا (علیرضا) ...
اگر من زیاد با تلفن صحبت کنم میای گوشی رو از دست من میگیری و پرت میکنی و دستم رو میکشی و میبری توی اتاقت تا بشینم و با هم بازی کنیم ...
خیلی قشنگ لگوهات رو هم میچینی ،ولی سریع خرابش میکنی ...
حلقه های هوشت رو به صورت نامنظم توی مخروطشون میندازی و سریع هم خالیشون میکنی ،با انداختن هر حلقه خودت رو تشویق میکنی ...
بستن در شیشه ها رو یاد گرفتی ،قشنگ در رو میپیچونی تا بسته بشه اما نمیدونی که اگر بر خلافش هم بپیچونی باز میشه و از من میخوای برات بازش کنم ...
متاسفانه خیلی به دوشاخه و پریز علاقه پیدا کردی و مدام سعی داری دوشاخه سیم جاروبرقی رو بزنی توی پریز ...
عاشق کامیونهات و دوچرخه و لودرت شدی ...
نقاشی کشیدن رو خیلی دوست داری ،هر جا کاغذ و مداد یا خودکار ببینی شروع میکنی به خط خطی ...
میری سراغ لوازم ممنوعه ،انگشت اشاره ت رو رو به تکون میدی و رو به من میگی :دَ نَه (دست نزن) ...
اعداد رو به ترتیب ۱،۲،۳ و ۷،۸،۹ بلدی و این وسط ۴و ۵ و ۱۰ رو قاطی پاتی میگی ...
علاقه ت به گفتن ۲ و ۹ بیشتره ...
از مبل ها دیگه میتونی تقریبا بالا بری ،میری روی کاناپه و میخوای دری که برای گذاشتن لوله بخاری تعبیه شده رو برداری ...
خیلی سعی میکنی برای باز کردن در کشوهای سرویس خوابت ،اما هنوز موفق نشدی ،آخه خیلی سفته ...
روزی چند بار رادیاتورها رو چک میکنی ببینی داغ هستن یا نه !!! ...
میزان گریه هات نسبت به قبل خیلی بیشتر شده و برای هر چیز الکی کلی گریه میکنی ...
خیلی علاقه مند شدی به دیدن غذاهای در حال پخت روی گاز ،وقتی دارم اشپزی میکنم دوست داری بغلت کنم تا توی قابلمه ها رو ببینی ...
دیگه به زدن رمز گوشی من و بابایی وارد شدی ،اول انگشتت رو میکشی تا صفحه وارد کردن رمز بیاد و بعد خیلی ماهرانه انگشتت رو روی اعداد میزنی ،البته رمز رو بلد نیستی اما میدونی رمز گوشی بابایی اولش ۹ و اول ۹ رو میزنی ...
خیلی خنده رو و خوش اخلاق و مهربون هستی و به همه همیشه لبخند میزنی ...
به بچه های کوچکتر از خودت اصل علاقه نداری اما با بزرگترها خیلی خوبی و همش میری روی پاشون میشینی و بوسشون میکنی و دلت میخواد باهات بازی کنن ...
حس مالکیتت نسبت به من و باباییت و اسباب بازی هات خیلی بیشتر از قبل شده ...
قد : 88 (رشد قدیت از نظر من کم و از نظر دکتر خوبه)
وزن : 13,380 (خدا رو شکر تمام وزنی رو که کم کرده بودی جبران کردی)