کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین سفر ...

1391/6/5 23:32
نویسنده : مامان زهرا
502 بازدید
اشتراک گذاری

راستش رو بخوای من و بابایی تصمیم گرفته بودیم به عنوان اولین سفر شما رو ببریم زیارت آقا امام رضا(ع) ...

 

اما دیدیم هوا خیلی گرمه و ممکنه شما توی این راه طولانی اذیت بشی ,واسه همین سفر به مشهد رو گذاشتیم واسه پاییز که هوا خنک تره ...

همین شد که شما برداشتیم و برای عید فطر رفتیم ونان و یک هفته موندیم ...

خوب حالا ونان کجاست !؟

روستای ییلاقی و خوش آب و هوای آبا و اجدادی باباییه که مامان جون و آقا جون بیشتر سال رو اونجا میگذرونن و ما هم گاهی برای تفریح و تمدد اعصاب و صله رحم بهشون سر میزنیم ...

این روستا بین شهر ساوه و تفرش واقع شده و یه جورایی هم به قم نزدیکه ,یه وقتایی هم اول میریم قم به خاله پری که یکی از مهربونترین خاله های دنیاست سر میزنیم و بعد میریم ونان ...

کیان در سفر ...

راستش رو بخوای من و بابایی تصمیم گرفته بودیم به عنوان اولین سفر شما رو ببریم زیارت آقا امام رضا(ع) ...

 

اما دیدیم هوا خیلی گرمه و ممکنه شما توی این راه طولانی اذیت بشی ,واسه همین سفر به مشهد رو گذاشتیم واسه پاییز که هوا خنک تره ...

همین شد که شما برداشتیم و برای عید فطر رفتیم ونان و یک هفته موندیم ...

خوب حالا ونان کجاست !؟

روستای ییلاقی و خوش آب و هوای آبا و اجدادی باباییه که مامان جون و آقا جون بیشتر سال رو اونجا میگذرونن و ما هم گاهی برای تفریح و تمدد اعصاب و صله رحم بهشون سر میزنیم ...

این روستا بین شهر ساوه و تفرش واقع شده و یه جورایی هم به قم نزدیکه ,یه وقتایی هم اول میریم قم به خاله پری که یکی از مهربونترین خاله های دنیاست سر میزنیم و بعد میریم ونان ...

خلاصه کلی اسباب و اثاثیه برای شما جمع کردیم و راه افتادیم ...

 

البته اسباب سفر شما خیلی با ما فرق داره گلم ,کل اسباب من و بابایی یه ساک سفری کوچوله همیشه اما برای شما همه چیز مجبور بودیم ببریم مثل : آب برای اینکه شما آب به آب نشی و واسه همین بابایی رفت یه ظرف بیست لیتری نو خرید و شست و توش آب بردیم ,پشه بند برای در امان بودن شما از شر حشرات موذی مخصوصا زنبورهای عسل آقا جون ,یک عالمه پمپرز و شیر خشک ,داروها ,لباس ها ,کریر و ...

 

راستی بابایی revo رو هم آورده بود و اونجا کلی باهاش بازی کردیم ,خیلی قشنگ از هر پستی بلندی بالا میرفت و آدم رو هیجان زده میکرد و بابایی همش میگفت کی پسرم بزرگ میشه با هم دیگه بریم پیست !؟

اونجا خیلی خوش گذشت به همه ,مخصوصا به مامان جون که شما رو حسابی دید و هر روز کلی باهات بازی میکرد و یه وقتایی هم شیر شما رو میداد یا شما رو نگه میداشت تا من بخوابم و عمه مریم که اصلا به ذوق شما این همه راه رو اومده و بود و کل روز دوست داشت شما رو بغل بگیره و قربون صدقه ات بره ...

توی این سفر شما کلی هم کادو گرفتی ...

از مادربزرگ (مادر مامان جون) که شما رو ندیده بود و همش دلش میخواست ببینتت ,خاله فاطمه (خاله بابا حسین) که کلی ذوق شما رو کرد ,خاله اکرم (خاله بابا حسین) که هر روز به ذوق شما میومد خونه مامان جون اینا تا شما رو ببینه و خاله پری (خاله بابا حسین) که اون هم به ذوق شما از قم اومده بود ونان ...

آب و هوا هم اونجا به شما خیلی ساخت و خوش اخلاق شده بودی و همش میخندیدی ,قربون خنده هات برم !

ولی از دیشب که برگشتیم شما خیلی بی تابی و بی قراری میکنی و من فکر میکنم از خستگی مسیر باشه ...

راستی دیشب که اومدیم یه راست رفتیم خونه دایی حمیداینا چون همه اونجا بودن و دلشون هم برای شما تنگ شده بود ,خاله الهام هم شما رو یه حموم حسابی برد و فکر کنم کلی حال کردی ...

 

عکس های سفر ...

شما و بابایی

کیان توی پشه بند ,در امان از حشرات

هوای خوب بهت ساخته نه !؟

خواب آرام ,الاغ در بغل

به خاطر خنکی هوا کیان دختر میشود !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)