کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

واکسن دو ماهگی !

1391/6/13 15:52
نویسنده : مامان زهرا
270 بازدید
اشتراک گذاری

از دیشب همش نگران واکسیناسیون امروز بودم و ناراحت از شنیدن گریه های احتمالی تو ...

 

 

آخه وقتی گریه میکنی میخوام دنیا نباشه عزیزکم !

تازه داشتم صدای گریه هات رو که از سر گرسنگی بود توی مغزم یه جایی پنهونشون میکردم که دیگه به یاد نیارم ...

 

بگذریم ...

 

 

از دیشب همش نگران واکسیناسیون امروز بودم و ناراحت از شنیدن گریه های احتمالی تو ...

 

 

آخه وقتی گریه میکنی میخوام دنیا نباشه عزیزکم !

تازه داشتم صدای گریه هات رو که از سر گرسنگی بود توی مغزم یه جایی پنهونشون میکردم که دیگه به یاد نیارم ...

 

بگذریم ...

 

دیروز بابایی رفته بود و در مورد واکسن امروز شما تحقیق کرده بود که میزنن یا نه که گفته بودن میزنن !

آخه انگاری یه روزایی آمپول هاش نیست ...

من هم از دیشب طبق توصیه دکترت هر چهار ساعت دو برابر وزنت قطره استامینوفن بهت دادم و نیم ساعت مونده به زمان واکسیناسیون هم آب قند که آستانه تحمل دردت بالا بره ...

من و تو و بابایی باهم رفتیم به مرکز واکسیناسیون و من چون تحمل درد و گریه شما رو نداشتم از اتاق بیرون رفتم و بابایی پاهای شما رو محکم نگه داشت و با شنیدن صدای جیغ و گریه شما اشک های من هم سرازیر شد و مامانایی که اونجا بودن با تعجب نگاهم میکردن ...

اومدم توی اتاق و لباس هات رو پوشوندم و بغلت کردم و پستونکت رو بهت دادم و شروع کردم به لالایی خوندن برات و تو هم آروم شدی ...

بعد هم اومدیم خونه و شما هنوز از نیش سوزن سرنگ بیقراری میکنی و من هم روی پام خوابوندمت که آرامش داشته باشی ...

راستی امروز بابایی نرفته سرکار تا مواظب من و شما باشه ...

 

بخواب گلکم ,مراقبتم !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)