کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اندر احوالات ماه دوم ...

1391/6/14 15:51
نویسنده : مامان زهرا
282 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه سینه مامان رو خوب نمیگیری و ترجیح میدی شیرخشک بخوری ,البته حق هم داری خوردن شیرخشک آسون تره ...

 

 

35 روزت بودکه زنگ زدم به دکترت و گفتم شیرخشکی که بهت میدیم بهت نمیسازه و مدام دل درد و دل پیچه داری اونم شیرخشکت رو عوض کرد و گفت آپتامیل 1 بگیرم واست ...

صبح روز 36ام (ساعت 1 صبح) بابایی و عمو سید رفتن شیرخشک رو خریدن و خاله مریم برای شما شیرخشک درست کرد و یهویی 150 سی سی خوردی و تا 8 صبح خوابیدی و من تازه فهمیدم دل دردهای شما به خاطر طرز تهیه غلط شیرخشک بوده (مامانی شیرت رو با آب جوشیده سرد شده درست میکرد)

 

دیگه سینه مامان رو خوب نمیگیری و ترجیح میدی شیرخشک بخوری ,البته حق هم داری خوردن شیرخشک آسون تره ...

 

 

35 روزت بودکه زنگ زدم به دکترت و گفتم شیرخشکی که بهت میدیم بهت نمیسازه و مدام دل درد و دل پیچه داری اونم شیرخشکت رو عوض کرد و گفت آپتامیل 1 بگیرم واست ...

صبح روز 36ام (ساعت 1 صبح) بابایی و عمو سید رفتن شیرخشک رو خریدن و خاله مریم برای شما شیرخشک درست کرد و یهویی 150 سی سی خوردی و تا 8 صبح خوابیدی و من تازه فهمیدم دل دردهای شما به خاطر طرز تهیه غلط شیرخشک بوده (مامانی شیرت رو با آب جوشیده سرد شده درست میکرد)

شب ها دوباره توی گهواره ات میخوابی و من میتونم آروم تر و راحت تر بخوابم ...

شب ها بالای سرت صدای سشوار میذاریم و خوب میخوابی ...

قطره "کولیک از" رو هم مرتب میخوری ...

نسبت به صداها واکنش نشون میدی و سعی میکنی دنبالشون کنی ...

کالسکه ات رو از توی اتاقت بیرون آوردم و کریرت رو روش نصب کردم و یه وقتایی با هم میریم هواخوری ...

توی کالسکه و آغوشی سریع میخوابی و اذیت نمیکنی ...

کم کم انگاری داری بابایی و مامانی رو میشناسی و زل میزنی بهمون ...

توی مسافرتی که داشتیم خوب خوردی و خوب هم وزن گرفتی ...

از مسافرت که برگشتیم یه 3_2 روزی خیلی بدقلقی کردی ...

از حمام خوشت میاد و توی حمام ساکت میمونی و لذت میبری ...

پستونکت رو با علاقه میمکی ,حتی تو خواب ...

قد :59,5

وزن :6,200

دور سر :39

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)