به بهانه دو ماهگی ...
دو روز از دو ماهه شدنت میگذره و من تازه وقت کردم واست بنویسم !
اونم تو چه شرایطی !؟
تو شرایطی که شما واکسن های دو ماهگیت رو زدی و ساعت 3 صبحه و من شما رو گذاشتم روی پام و تکون میدم که از خواب نپری !
دو روز از دو ماهه شدنت میگذره و من تازه وقت کردم واست بنویسم !
اونم تو چه شرایطی !؟
تو شرایطی که شما واکسن های دو ماهگیت رو زدی و ساعت 3 صبحه و من شما رو گذاشتم روی پام و تکون میدم که از خواب نپری !
آخه یه خورده بی تابی میکنی و راستش رو بخوای من هم از ترس بالا رفتن تب شما و خدای نکرده تشنج خوابم نمیبره !!!
البته توی چند تا مقاله پزشکی خوندم که نوزادان زیر 6 ماه بر اثر بالا رفتن تب تشنج نمیکنن ,اما خوب چه کار کنم استرس دارم ...
هر روز که میگذره بهت بیشتر وابسته میشم و بیشتر دلم میخواد بغلت بگیرم و باهات حرف بزنم ...
مخصوصا اینکه تازگیا من و بابایی رو میشناسی و با نگاهت بهمون این رو خوب میفهمونی و باعث میشی ما بیشتر از پیش ذوق زده بشیم ...
بابا حسین روزایی که خونه است اصلا به من مهلت نمیده که تو رو داشته باشم و تمام کارهای تو رو تقریبا خوش انجام میده و میگه از این موضوع لذت میبره و با یک خنده تو تمام خستگی هاش از تنش درمیره ...
کیان عزیزم ,مرسی از اینکه اومدی و به خونه ما رنگ شادی زدی ...
قلبمون پر شده از مهر و محبتت کوچولو ...
دوستت داریم ...