کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

به بهانه سه ماهگی ...

1391/7/11 23:02
نویسنده : مامان زهرا
324 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا ...

 

راستش رو بخوای این روزا دیگه دل کندن ازت واسم خیلی سخت شده پسرم ,حتی وقتی میخوابی هم دلم برات تنگ میشه !

واسه خنده هات که دیگه ارادی شدن و آدم رو سر شوق میارن ...

واسه بغض کردنات وقتایی که دیر بغلت میکنم ...

واسه دست و پا زدنات وقتایی که شیر میخوای ...

واسه اصواتی که هنگام خواب مثل یک ملودی از خودت درمیاری ...

واسه صحبت کردنات (با زبون بی زبونی ,به زبون آغو) ...

واسه ...

این روزا ...

 

راستش رو بخوای این روزا دیگه دل کندن ازت واسم خیلی سخت شده پسرم ,حتی وقتی میخوابی هم دلم برات تنگ میشه !

واسه خنده هات که دیگه ارادی شدن و آدم رو سر شوق میارن ...

واسه بغض کردنات وقتایی که دیر بغلت میکنم ...

واسه دست و پا زدنات وقتایی که شیر میخوای ...

واسه اصواتی که هنگام خواب مثل یک ملودی از خودت درمیاری ...

واسه صحبت کردنات (با زبون بی زبونی ,به زبون آغو) ...

واسه ...

یه وقتایی که اجبارا تو رو پیش عمه مریم میذارم ,فقط به شوق دیدنت خیابون ها رو میدوم تا به تو و نگاه قشنگت برسم ...

امروز دکترت میگفت سه ماهگی ماه عسل پدر و مادره ,چون بچه از هر لحاظ به تکامل میرسه و اذیت آچنانی نداره ...

و تو شدی ماه عسل من و بابایی و تمام لحظه هامون رو شیرین مثل عسل کردی ...

از تمام کارهایی که برات انجام میدم لذت میبرم ,انقدر که از این لذت به عرش میرسم ...

کیان عزیزم خیلی زود داری بزرگ میشی ,اما من تمام لحظه های با تو بودنم رو توی خونه چشمام نگه میدارم !

 

عزیز من و بابایی! میدونم که کلمات از گفتن احساسی که نسبت به تو داریم و روز به روز بیشتر میشه قاصره ,اما من گوشه هایی از احساس عمیق قلبی که بهت داریم رو برات ثبت میکنم تا همیشه بدونی که چقدر برای ما عزیز بودی و خواهی بود ...

الام که دارم پوشه خاطرات سه ماهگیت رو میبندم ,توی بغلم معصومانه خوابیدی و انگشت دست چپم رو توی دستت محکم نگه داشتی ...

کیان محبوبم با تو تمام زوایای خالی روحم پر شد 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)