کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

سیسمونی "12"

اینم پیش بندها و خورده ریزها ,جیگرم ... پیش بندها   زانوبند واسه چهار دست و پا راه رفتن بندهای پستونک این بند پستونک و سنجاق سینه ها رو هم باز مامان شهناز از مکه اورده بودن! لیف و بالشتک حمام ست حوله حمام عروسک های حمام ...
24 خرداد 1391

سیسمونی "16"

باز هم لباس ,قلب مامان ...   این 2 تا لباس رو مامان شهناز زمانی که رفته بودن مکه از اونجا واست اورده بودن و به خونه خدا طوافشون دادن ,حیف که طفلکی نموند تا ببینه ... این 2 تا لباس رو مامان شهناز زمانی که رفته بودن مکه از اونجا واست اورده بودن و به خونه خدا طوافشون دادن ,حیف که طفلکی نموند تا ببینه ... سوغات خاله فاطمه (خاله بابایی) از مکه سوغات خاله اعظم (خاله بابایی) از مکه این رو از سفر به مریوان خریدم ...
24 خرداد 1391

سیسمونی "17"

اینم کفش ها و دمپایی ها و پاپوش ها ,فدات بشم ...   کفش ها کفش ها این کتونی ها رو هم مامان شهناز از مکه اورده بودن! این گیوه ها رو خاله فری قبلنا از مشهد واست خریده بوده! این رو از سفر به بانه خریدم پاپوش ها   این رو از سفر به مریوان آوردم دمپایی ها   ...
24 خرداد 1391

کادوهای سرسیسمونی ...

سلام پسر قشنگم   دیروز دایی حمید و زندایی زهرا و خاله الهام و خاله مریم و خاله فری با امیر علی و امیر مهدی و حسام اومدن خونه مون و کادو اوردن برای تولد مامانی و سرسیسمونی واسه پسری قشنگم ‍! عکسای کادوهای تو رو واست میذارم که یادگاری داشته باشی عزیزم  ... اینا کادوهای خاله فری که وقتی دید کلاه نداری فقط واست کلاه خریده ! اینا کادوهای خاله فری که وقتی دید کلاه نداری فقط واست کلاه خریده !   کادوهای خاله مریم     کادوی خاله الهام کادوی دایی حمید ...
22 خرداد 1391

یادگاری !

سلام امیدم ,همه هستی من   ...   من هنوزم در استراحت به سر میبرم و روزهای نسبتا سختی رو میگذرونم مامانی ! آخه یه جا نشستن واسه من خیلی سخته ,این رو به مرور که بزرگتر شدی خوب میفهمی اما خوب دارم تحمل میکنم فقط به خاطر تو ! توی که همه زندگی من و بابایی هستی ... بابا حسین هم بنده خدا این روزا خونه نشین شده و از من و شما مراقبت میکنه و نمیذاره من دست به سیاه و سفید بزنم !!! امیدوارم بتونیم محبت هاش رو یه روزی جبران کنیم ... البته عکس ها رو یواشکی و دور از چشم بابایی زمانی که خونه نبوده گرفتم ,چون اگر بدونه نمیذاره به هیچ وجه دولا راست بشم ! امیدوارم خوشت بیاد قلبم ... راستش رو بخوای تصمیم گرفتم از اتاقت و وسا...
22 خرداد 1391

رفتم توی استراحت ...

فکر کنم خیلی عجله داری واسه به دنیا اومدن هاااااااااااااااا      امروز با بابایی رفتیم پیش یه دکتر دیگه که ببینیم میشه توی مطب پول بگیره و مامانی رو توی بیمارستان میلاد سزارین کنه که با معاینه و ویزیت من اصلا کل قضیه رفت زیر سوال ...   فکر کنم خیلی عجله داری واسه به دنیا اومدن هاااااااااااااااا      امروز با بابایی رفتیم پیش یه دکتر دیگه که ببینیم میشه توی مطب پول بگیره و مامانی رو توی بیمارستان میلاد سزارین کنه که با معاینه و ویزیت من اصلا کل قضیه رفت زیر سوال  ...   دکتر تا مامانی رو معاینه و سونوگرافی کرد گفت سر بچه خیلی اومده پایین و باید یه گن دیگه ببندم و تا زمان زای...
4 خرداد 1391

دیدمت ...

امروز دوباره دیدمت ...    امروز برای معاینات ماهانه رفته بودم پیش دکتر که توی سونو دیدمت ... دکتر همه جات رو نشونم داد و گفت که وزنت از حد طبیعی 300 گرم بیشتره و قدت هم نرماله ... اما ... بهم گفت که دیگه اصلا پیاده روی نکنم و گنم رو حتی زمان نشستن هم ببندم و بیشتر از 10 دقیقه هم سرپا نایستم  ...   راستی اومدیم خونه مبل های جدیدمون رو هم اوردن !   ...
3 خرداد 1391