کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

بابایی و شیرخشک و پمپرز ...

امشب بابایی که از بیرون اومد دیدم یک عالمه پمپرز و شیرخشک خریده واسه جنابعالی ...     آخه برای چک آپ ماه دم دوم که رفته بودیم پیش دکترت گفت حالا که شیر خشک آپتامیل بهت میسازه پس بهتره 1 ,2 و 3ش رو بخریم و واسه تا دو سالگی کنار بذاریم چون اگر ت-ح-ر-ی-م بشیم دیگه پیدا نمیشه و دردسر پیدا میکنیم با شما ... بابایی هم رفته بود شیرخشک 1 رو تا 6 ماهگی کامل خریده بود و از الان دایی حمید و علیرضا و خلاصه همه رو بسیج کرده تا واسه شما شیرخشک بخرن ,انگاری از همین الان داره نایاب میشه !   پمپرز رو هم تا سایز 5 خریده ,حالا نمیدونم اینـــــــــــــــــــــا رو کجا بذارم !؟ ...
10 مهر 1391

خوابیدن کیان خان جان !

یه عادت جالب پیدا کردی برای خوابیدن که حیفم اومد واست ثبتش نکنم ...   واسه همین امروز که میخواستی دوربین به دست شدم ! اونم اینه که این حوله پارچه ای نازک رو که روی صورت ماهت می اندازم راحت میخوابی ... یه وقتایی مثل عکسای پایین روی پام میذارمت و گاها هم میذارمت توی گهواره ات و این ملافه رو روی صورتت میکشم و بهت میگم بخواب و تو هم میخوابی ,البته واست لالایی هم میخونماااااااااااااا شما هم انگار لالایی های بنده رو خیلی دوست داری ! راستی زمانی که خوابت عمیق میشه مثل بابا حسین که دوست داره پاهاش از پتو بیرون باشه خودت در یک حرکت ملافه رو از روی سرت و پاهای کوچولوت کنار میزنی و راحت میخوابی ... قبل از خواب قبل از خواب ...
27 شهريور 1391

واکسن دو ماهگی !

از دیشب همش نگران واکسیناسیون امروز بودم و ناراحت از شنیدن گریه های احتمالی تو ...     آخه وقتی گریه میکنی میخوام دنیا نباشه عزیزکم ! تازه داشتم صدای گریه هات رو که از سر گرسنگی بود توی مغزم یه جایی پنهونشون میکردم که دیگه به یاد نیارم ...   بگذریم ...     از دیشب همش نگران واکسیناسیون امروز بودم و ناراحت از شنیدن گریه های احتمالی تو ...     آخه وقتی گریه میکنی میخوام دنیا نباشه عزیزکم ! تازه داشتم صدای گریه هات رو که از سر گرسنگی بود توی مغزم یه جایی پنهونشون میکردم که دیگه به یاد نیارم ...   بگذریم ...   دیروز بابایی رفته بود و در مورد واکسن امروز شما ت...
13 شهريور 1391

حمام چله ...

نازنینم امروز چهلمین روزیه که به دنیا اومدی و بر اساس یه رسم قدیمی باید حمام میرفتیم و آیین حمام توی این روز رو انجام میدادیم ...     من هم شما رو بردم خونه خاله الهام و خاله جونت حمامت کرد    ...   راستش رو بخوای هنوز هم میترسم از حمام کردنت ... ...
19 مرداد 1391

انگاری دیگه فقط شیرخشک ...

همیشه توی رویاهام نوزادم رو در حال شیر خوردن از سینه ام تصور میکردم ... اما انگاری همه رویاهام جاشون رو به واقعیت تلخی به نام شیرخشک دادن !     این روزا دیگه سینه مامان رو نمیگیری !!! اصلا علاقه ای نداری که بگیری و من هر روز افسرده تر و نا امید تر میشم از دیدن اینکه تا حس میکنی وقت تغذیه با شیر مادر رسیده جیغ میکشی و اصلا راضی به مکیدن نمیشی !   سعی میکنم با این موضوع کم کم کنار بیام ! دوستت دارم ! اینم یک عکس از دیروز که با شیرخشک کامل سیر شدی و بعد از مدت ها به روی مامانی لبخند زدی ... ...
16 مرداد 1391

افتادن حلقه

سلام ماه من ...     امروز یه خبر خوب دارم ! امروز صبح وقتی که عمه مریم اومده بود به شما سر بزنه و من اومدم جای شما رو عوض کنم دیدم که حلقه ختنه ات افتاده ...   مبارکت باشه گلم ! چهار روز طول کشید و توی این جهار روز هم شما خیلی اذیت شدی عزیزم  ... ...
5 مرداد 1391

آداب مسلمانی "ختنه"

امروز اصلا روز خوبی نبود ... نمیدونم شاید هم خوب بود   نمیدونم ,شاید هم خوب و نیک بود به خاطر گردن نهادن به آداب اسلامی و توصیه های دینمون اما من کلا طاقت اذیت شدنت رو ندارم و از هر چیزی که تو رو اذیت کنه بیزار میشم ... بعد از جنگ چند روزه با بابایی امروز موفق شدم تا راضیش کنم ببریمت برای ختنه ,آخه بابایی همش میگه بچم کوچیکه و گناه داره اما سعی کردم بهش بفهمونم که شما هرچقدر کوچولوتر باشی ختنه ات آسون تره !   امروز اصلا روز خوبی نبود ... نمیدونم شاید هم خوب بود   نمیدونم ,شاید هم خوب و نیک بود به خاطر گردن نهادن به آداب اسلامی و توصیه های دینمون اما من کلا طاقت اذیت شدنت رو ندارم و از هر چیزی که تو رو اذیت...
1 مرداد 1391

روز وصل ...

این بار دیگه واقعا سلام قاصدکم  ...   برای هر کلمه ای که میخوام تایپ کنم باید چند ثانیه فکر کنم تا بتونم احساساتم رو همونطوری که هست واست بیان کنم نازنینم ...   امروز 3 روزه که به دنیا اومدی و پیش من و بابایی هستی !!! قرار بود هجدهم تیر به دنیا بیای مامان ولی انگاری تو هم مثل من دیگه طاقتت طاق شده بود و روز یازدهم تیر اتاق شیشه ایت رو شکستی و پا به دنیای ما آدم بزرگا گذاشتی   !   این عکس رو زمانی که تقریبا یک روزه بودی و سیر از شیر خوردن کنارم خوابیده بودی با موبایل ازت گرفتم ... الان برات میگم چه اتفاقی افتاد ...  این بار دیگه واقعا سلام قاصدکم  ... برای هر کلم...
14 تير 1391

میلادت مبارک ...

کیان خان جان ما به دنیا اومد     در یکشنبه   روز یازدهم ماه تیر سال یکهزار و سیصد و نود و یک هجری شمسی 1391.04.11 مطابق با روز یازدهم ماه شعبان سال یکهزار و چهارصد و سی و سه هجری قمری 1433.08.11 و برابر روز یکم ماه جولای سال دوهزار و دوازده میلادی 2012.07.01 ساعت 19:30 وزن 3,620 کیلوگرم قد 49 سانتی متر دور سر 36 سانتی متر در بیمارستان الغدیر تهران توسط دکتر شایگان  زمینی شدنت مبارک ...
11 تير 1391