کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

آداب مسلمانی "ختنه"

1391/5/1 2:15
نویسنده : مامان زهرا
303 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اصلا روز خوبی نبود ...

نمیدونم شاید هم خوب بود

 

نمیدونم ,شاید هم خوب و نیک بود به خاطر گردن نهادن به آداب اسلامی و توصیه های دینمون اما من کلا طاقت اذیت شدنت رو ندارم و از هر چیزی که تو رو اذیت کنه بیزار میشم ...

بعد از جنگ چند روزه با بابایی امروز موفق شدم تا راضیش کنم ببریمت برای ختنه ,آخه بابایی همش میگه بچم کوچیکه و گناه داره اما سعی کردم بهش بفهمونم که شما هرچقدر کوچولوتر باشی ختنه ات آسون تره !

 

امروز اصلا روز خوبی نبود ...

نمیدونم شاید هم خوب بود

 

نمیدونم ,شاید هم خوب و نیک بود به خاطر گردن نهادن به آداب اسلامی و توصیه های دینمون اما من کلا طاقت اذیت شدنت رو ندارم و از هر چیزی که تو رو اذیت کنه بیزار میشم ...

بعد از جنگ چند روزه با بابایی امروز موفق شدم تا راضیش کنم ببریمت برای ختنه ,آخه بابایی همش میگه بچم کوچیکه و گناه داره اما سعی کردم بهش بفهمونم که شما هرچقدر کوچولوتر باشی ختنه ات آسون تره !

صبح رفتیم بیمارستان الغدیر و نوبت گرفتیم برای ختنه و زمانی که به پشت در اتاق عمل رسیدیم یک عالمه مامان مضطرب دیدیم با نی نی های پسر در بغل !!!

صدای گریه های نوزادانی که از توی اتاق میومد همه مون رو نگران میکرد و توی دل من آشوبی به پا شده بود !

 

بعد از حدود نیم ساعت خانوم پرستاری از اتاق عمل اومد بیرون و یکی یکی نی نی ها رو گرفت و داد توی اتاق و در رو بست ,خیلی خوب شد که اجازه ندادن مامانا برن تو !!!

بعد از تقریبا 10 دقیقه صدای گریه نی نی ها یکی یکی بلند شد و صدای تو توی اون همه صدا برای من آشنا بود ,(نمیدونم شاید همه مامانا گریه بچه خودشون رو از بقیه تشخیص میدن) با شنیدن صدای گریه ات من هم گریه ام گرفت و بابایی کلافه شد ...

دلم میخواست در اتاق عمل رو میشکوندم و میومدم بغلت میکردم و واست لالایی میخوندم تا آروم بشی ,اما خوب اون در قفل بود !!!

خانوم پرستاره دوباره اومد و از همه مامانا یکی یه دونه نپی گرفت و گفت پشت در اتاق معاینه منتظر باشیم تا یکی یکی نی نی هامون رو بده و دوباره رفت تو ...

و بعد از چند دقیقه شروع کرد به صدا زدن والدین نوزادهااااااا

و وقتی نام تو رو صدا زد من دویدم توی اتاق و میخواستم تو رو که ناله میکردی از روی تخت بردارم که دیدم پرستاره میگه صبر کنین توضیحات رو بهتون بدم !!!

فهمیدم دردش چیه !

مشتلق خودش و همکاراش رو بهش دادم و اون هم نپی تو رو باز کرد و موضع ختنه رو بهمون نشون داد و یه سری دستورات هم داد و بعد هم توصیه کرد بعد از 24 ساعت بریم مطب همون دکتر برای معاینه ...

بغلت کردم و به خودم چسبوندمت و تا ماشین باهات حرف میزدم و بابایی هم ناراحت از شنیدن گریه های گل پسرش شروع کرد به غرغر که اصلا چرا به حرف من گوش داده و تو رو الان ختنه کرده و این حرفا ...

 

از اون موقع هم که برگشتیم خونه شما انگار خیلی ناراحتی و مدام غر میزنی و گریه میکنی و دلت میخواد همش یا توی بغلم بخوابی یا روی پام ...

من هم که دربست در اختیار توام ,هر جور که تو راحتی !

خسته ام اما خوابم نمیبره ...

 

امیدوارم حلقه ختنه ات زود بیافته و راحت بشم مامانی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)