کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

واکسن شش ماهگی !

1391/10/17 19:56
نویسنده : مامان زهرا
451 بازدید
اشتراک گذاری

فکر کنم این بار قراره برای اون دو تا واکسن قبلی که اذیت نشدی هم تلافی بشه و اذیت بشی !!!

 

 

نگرانم ...

نگران و ناراحت و عصبی از ناله های تو !

نمیتونم ببینم تو ناله میکنی و هیچ کاری از دست من برنمیاد برای کم کردن دردت !!!

 

امروز صبح طبق روال واکسیناسیون های قبلی بابایی میخواست واکسن رو محول کنه به روزهای آتی که باز هم با مخالفت من مواجه شد !

 

همین جوری هم کلی دیر شده بود ,آخه وقت قبلی که برای واکسن شش ماهگی شما تعیین شده بود پنج شنبه هفته پیش و اربعین حسینی و تعطیل !!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعدا نوشتم :

ساعت 11:30 شب

اینم ساعت 9 که یهویی تبت رفت بالا ...

الهی پیش مرگ اون صورت تب دارت بشم !

فکر کنم این بار قراره برای اون دو تا واکسن قبلی که اذیت نشدی هم تلافی بشه و اذیت بشی !!!

نگرانم ...

نگران و ناراحت و عصبی از ناله های تو !

نمیتونم ببینم تو ناله میکنی و هیچ کاری از دست من برنمیاد برای کم کردن دردت !!!

امروز صبح طبق روال واکسیناسیون های قبلی بابایی میخواست واکسن رو محول کنه به روزهای آتی که باز هم با مخالفت من مواجه شد !

همین جوری هم کلی دیر شده بود ,آخه وقت قبلی که برای واکسن شش ماهگی شما تعیین شده بود پنج شنبه هفته پیش و اربعین حسینی و تعطیل !!!

صبح مثل همیشه با بابا حسین رفتیم مرکز بهداشت و برخلاف همیشه اونجا شلوغ بود و پر از نی نی هایی که توی بغل ماماناشون منتظر واکسیناسیون بودن ...

آخه این چند روزه هوای تهران خیلی کثیف بوده و چند روزی هم تعطیل !

بعد از چهار پنج تا نی نی نوبت تو شد و باز هم من زمان سوزن زدن تو نیومدم داخل اتاق و با بلند شدن صدای گریه ات باز هم بغض کردم و اشک توی چشمام جمع شد !

چقدر خوبه که باباییت واکسیناسیون تو رو تقبل میکنه ,من که نمیتونم بیام تو و پاهای تو رو محکم بگیرم و منتظر سوزن زدنت بشم !!!

از زمانی هم که اومدیم خونه نق زدن رو شروع کردی و داری مرتب نق میزنی ,فکر کنم خیلی درد داری ...

کلی روی شونه هام گرفتمت و توی خونه راه بردمت تا آروم شی و بعد از اینکه دست هام درد گرفت هم روی پام گذاشتمت و تکونت میدم !

تبت رو هم مرتب با ترمومتر اندازه میگیرم که خدا رو شکر هنوز بالا نرفته !

فکر نکنم امشب بتونم بخوابم از استرس تب کردن تو ,خوبه که بابایی بعد از ظهر که اومد خونه یه سر به شما بزنه یک ساعتی نگهت داشت تا من بخوابم ...

عاشق بابایی مهربونت هستم تا همیشه ...

دلم میخواد زودتر خوب شی و بشی همون کیان خان جان خودم ...

ـــــــــــــــــــــــــ

بعدا نوشتم

ساعت 11:30 شب

اینم ساعت 9 که یهویی تبت رفت بالا ...

الهی پیش مرگ اون صورت تب دارت بشم !

حدودای ساعت 9 روی پام خواب بودی که یهو دیدم داری نفس نفس میزنی ,تبت رو اندازه گرفتم و دیدم که 38.3 شده ,اول هول شدم اما بعد زنگ زدم به خاله الهام که گفت پاشویه ات کنم تا تبت بیاد پایین !

دست و صورت و پاهات رو با آب ولرم شستم و چون نزدیک به زمان دادن قطره استامینوفنت بود برات شیاف استامینوفن گذاشتم و بعد هم به توصیه زندایی زهرا که زنگ زده بود حالت رو بپرسه 2 تا تنظیف رو هر 10 دقیقه یکبار خیس میکردم و آبش رو میگرفتم و روی پاهات و پیشونیت میگذاشتم تا اینکه بعد از حدود نیم ساعت تبت پایین اومد !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوباره نوشتم

91/10/18

ساعت 2:13 صبح

خدا رو شکر فعلا تب نداری ,دمای بدنت 37.4 هست !

روی پام خوابیدی و مراقبتم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مرجان.مامان آرش
18 دی 91 9:14
الهي من بگردم ممممم
نبينم اين گل پسر بيحال و تب دار باشه.
مخصوصاً تو عكس دومي .
بوس به لپ داغت گل پسري


مرسی خاله مرجان جون که به فکرمونی ,خودمم دیشب دلم واسه بچه ام کباب بود !

ثمین
18 دی 91 12:49
سلام زهرا جون
خونه نو مبارک!
به جمع نی نی وبلاگی ها خوش اومدی
عزیز دیگه توی وبلاگ قبلی چیزی نمینویسی؟ آدرس لینک تون رو عوض کردم! این جدیده رو گزاشتم!


مرسی گلم !

سعی میکنم اون وبلاگ رو هم زنده نگه دارم ,هنوز کلی از شعرهام موندن که توی اون وبلاگ ثبت نشدن و کلی هم عکس های آشپزی دارم ,فقط فعلا وقتش نیست ,ان شاالله کم کم ...
آرام
19 دی 91 1:08
ایشالا زودی این تب و درد بی ادب از تنت بره بیرون خاله



مرسی خاله آرام !
رالیا
19 دی 91 10:38
الهی دورت بگردم پهلوونم که اینجوری تب کردی قوربون قیافت که اینقده مظلومی خاله جون



خدا نکنه خاله رالیا جونم ...

tahmin
19 دی 91 10:47