کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

ویروس ...

1391/10/24 9:23
نویسنده : مامان زهرا
474 بازدید
اشتراک گذاری

طبق پیش بینی دکترت ما هم از تو سرماخوردگی گرفتیم و هیچ کاریشم نمیشه کرد !

سرماخوردگی ویروسیه دیگه !!!

تو هم از معین و عمو سید گرفتی ,آخه روز قبل از واکسیناسیونت خونه شون مهمون بودیم و معین خان هم هی سرفه میکرد !

خدا میدونه اونا از کی گرفتن !؟

 

پریشب من و بابایی هر دو دل درد شدیدی گرفتیم و دیروز  صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم بله ما هم گرفتار شدیم ...

 

البته من از یکی دو روز قبلش هم علایم بیماری رو داشتم اما نه اینطوری !!!

 

طبق پیش بینی دکترت ما هم از تو سرماخوردگی گرفتیم و هیچ کاریشم نمیشه کرد !

سرماخوردگی ویروسیه دیگه !!!

تو هم از معین و عمو سید گرفتی ,آخه روز قبل از واکسیناسیونت خونه شون مهمون بودیم و معین خان هم هی سرفه میکرد !

خدا میدونه اونا از کی گرفتن !؟

پریشب من و بابایی هر دو دل درد شدیدی گرفتیم و دیروز  صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم بله ما هم گرفتار شدیم ...

البته من از یکی دو روز قبلش هم علایم بیماری رو داشتم اما نه اینطوری !!!

خلاصه که من و بابایی دیروز خیلی حالمون خیلی بد بود ولی تو خدا رو شکر رو بهبود هستی !

من که حالم خیلی بده ,بدن درد و سر درد و آبریزش چشم و بینی ...

انقدر استخوان هام درد میکنه که حد نداره !

الان دیدم تو و بابایی خوابین پا شدم رفتم یه دوش گرفتم و از اونجایی که از دیشب تا حالا گرسنه ام بود صبحانه ام رو هم خوردم و منتظرم تا شما و بابایی بیدار بشین تا سرویس دهی به شما رو شروع کنم ...

البته دیروز بابایی با اینکه حالش خیلی بد بود باز هم خیلی به من کمک کرد و کلی تو رو نگه داشت و باهات بازی کرد ...

توی هفته گذشته اصلا خوب غذا نمیخوردی و این مساله من رو عصبی میکرد (همش فکر میکردم ضعف داری و گرسنه ای) ,یه روزایی فقط سرلاک میخوردی که دکتر گفت به خاطر کیپ بودن بینیته که میترسی اگر شیشه شیر رو بمکی خفه شی !!!

ولی خدا رو شکر دیشب خیلی خوب شیر خوردی و همه سرلاکت رو هم تا ته خوردی !

دیشب سرلاکت رو حدودای ساعت 11:30 دادم تا ببینم شب بهتر میخوابی یا نه که خدا رو شکر از ساعت 1 تا 7 صبح رو یکسره خوابیدی و من هم تونستم بعد از یک هفته یه چند ساعتی بخوابم !!!

البته دیشب کلی طول کشید تا خوابم برد و صبح هم که شما ساعت ٧ بیدار شدی و شیر خوردی دیگه خوابم نبرد !

خیلی خسته ام ,هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روحی ,آخه تمام این هفته شب ها رو بالا سر شما بیدار بودم ,اگر هم چرت میزدم یا خوابم میبرد با ناله های تو یا گریه ات به خاطر گرفتگی بینیت بیدار میشدم ,روزها هم که خوب تا شما میخوابیدی به کارهای خونه میرسیدم ...

راستی تمام این هفته رو من و تو و بابایی توی هال خوابیدیم کنار هم ,تا من بتونم کامل مراقبت باشم ,اما فکر کنم از امشب دوباره باید توی اتاق خودت بخوابی ...

امیدوارم که زودتر حالمون خوب بشه ,این روزا به اندازه کافی از خونه نشینی به خاطر سرما و آلودگی بیش از حد هوای تهران کلافه هستم ,این سرماخوردگی هم کلافه تر و بی حوصله ترم میکنه ...

برم یه چرت کنار تو و باباییت بزنم که انگار فعلا قصد بیدار شدن ندارین !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رالیا
24 دی 91 9:25
زهرا جونم انشالا که زود زود خوب بشی و سرحال و دوباره از شیرین کاریهای گل پسرمون بعکسی و مارو هم سرحال بیاری از وقتی فهمیدم خودتم مریض شدی خیلی ناراحت شدم خیلی مراقب خودت باش مامان نمونههههههههههه



مرسی رالیا جونم ...

یه وقتایی احساس میکنم مثل یه خواهر بزرگتر همیشه به فکرمی !
tahmin
25 دی 91 10:41
زهراا!
عزیزم بهتری ؟؟
الهی زودتر خوب شی



مرسی تهمین جونم اما انگار فعلا خوب شدن در کار نیست !