ولنتاین بدترین خاطره زندگیم ...
امروز 25 بهمن و فردا روز عشاق یعنی روز ولنتاینه ,اما من هنوز به یاد یازده سال پیشم !
یازده سال پیش من 25 بهمن که روز ولنتاین هم بود عزیزترین عزیزانم رو از دست دادم !!!
از وقتی که باباییت پا توی زندگیم گذاشته همه ولنتاین ها رو برای همدیگه گل و کادو و شکلات خریدیم و با هم شام رفتیم بیرون و باباییت سعی کرده به من خوش بگذره ,اما یه خاری هم توی دلم خلیده ...
آخه همیشه صبح ولنتاین ما میریم بهشت زهرا ,آخه مامانی و بابایی من توی همین روز پر کشیدن و ستاره شدن و رفتن تو آسمونااااااااااااااا !
بس که عاشقانه همدیگه رو دوست داشتن !
انقدر خاطره اون روز برام تلخه که دوست ندارم بنویسم تا تو هم تلخ بشی ,اما امروز از صبح همش یاد لحظه مات شدنم پشت گوشی تلفن می افتم وقتی پلیس از پشت گوشی گفت متاسفانه هر دوشون فوت کردن ...
امروز نرفتیم سر خاک بابایی و مامانیم ,آخه دیشب جرثقیل پلیس ماشین بابایی رو برده ,فردا هم پنج شنبه است قراره یه خیرات بزرگ بپزیم براشون و احتمالا جمعه بریم سر خاک ...
متاسفم عزیزم اگر ناراحتت کردم ,ببخش منو !
حسین عزیزم ,دوستت دارم ...
میدونم جمله ام برای عیان کردن میزان عشقم کافی نیست اما همین بس که دوستت دارم ...