کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

به بهانه هشت ماهگی ...

1391/12/11 20:35
نویسنده : مامان زهرا
386 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش توی عروسی مهمونای میز بغلیمون یه بچه داشتن که خیلی کوچولو بود ...

یه پسر کوچولو ...

به خاله الهام گفتم :تو رو خدا برو بگیر بیارش !

وقتی خاله الهام آوردش و بغلش کردم دیدم وای چقدر سبکه !!!

از مامانش پرسیدم :چند وقتشه !؟ گفت :دو ماه و نیم ...

نمیدونی چه احساسی پیدا کردم !!!

اصلا یادم نمی اومد اون روزای تو رو ,انگاری آدم وقتی بچه دار میشه دیگه به روز زندگی میکنه و هر روز آپ دیت میشه ...

 

به مامان نی نیه گفتم :پسر من هشت ماهشه و ماشاالله انقدر سنگینه که اصلا وزن پسر شما رو احساس نمیکنم ...

چند روز پیش توی عروسی مهمونای میز بغلیمون یه بچه داشتن که خیلی کوچولو بود ...

یه پسر کوچولو ...

به خاله الهام گفتم :تو رو خدا برو بگیر بیارش !

وقتی خاله الهام آوردش و بغلش کردم دیدم وای چقدر سبکه !!!

از مامانش پرسیدم :چند وقتشه !؟ گفت :دو ماه و نیم ...

نمیدونی چه احساسی پیدا کردم !!!

اصلا یادم نمی اومد اون روزای تو رو ,انگاری آدم وقتی بچه دار میشه دیگه به روز زندگی میکنه و هر روز آپ دیت میشه ...

به مامان نی نیه گفتم :پسر من هشت ماهشه و ماشاالله انقدر سنگینه که اصلا وزن پسر شما رو احساس نمیکنم ...

و این یعنی که دیگه داری خیلی بزرگ میشی ,هر روز یک قدم بلندتر برمیداری به سوی بزرگ شدن و مرد شدن !

این روزا انقدر وابسته ات شدم که علی رغم کلی کار که سرم ریخته دیگه حتی نمیتونم بسپارمت به کسی ...

قبلنا احساس میکردم اگر بچه دار بشم هیچ جا با خودم نمیبرمش ,اما الان همه جا شما رو با خودم میبرم ,حتی بدون ماشین یا کالسکه ...

یه وقتایی خیلی خسته میشم و دلم لک میزنه برای یک استراحت با خیال راحت ...

اما باز هم میبینم همون خواب نصفه نیمه کنار تو بهم بیشتر میچسبه !

کنارت که می خوابم صدای نفس هات بهم آرامش میده ,دست کوچولوت رو توی دستم میگیرم و می بوسمش و انگار تمام آرامش دنیا از آن من میشه ...

توی بیداری هم نگاه های نافذ و قشنگت از خود بی خودم میکنه !

وقتی توی جمع با نگاه میگردی تا من رو پیدا کنی و با یافتن من نگاهت میدرخشه و دوباره سرگرم بازی میشی هزاران بار از خدا متشکر میشم به خاطر داشتن تو ...

تویی که تمام زندگیم رو از این رو به اون رو کردی ...

تویی که با اومدنت عشق من و پدرت بهم دیگه رو محکم تر کردی و شدی منبع انرژی های مثبت زندگیمون ...

یه وقتایی فکر میکنم اگر نبودی چی میشد ؟

اگر نمی اومدی چی میشد ؟

خیلی خوشحالم از داشتنت ,از احساس خوبی که بهم میدی ...

حس بودن ,زندگی کردن ,حس مالکیت ...

تمام تو از آن منه عزیز دلم ,نمیتونم حتی لحظه ای از تو رو با کسی شریک بشم ...

باز هم متشکرم به خاطر تمام احساسات زیبایی که بهم می بخشی ...

بمان با من تنها تو بمان !

باز هم عاشقتم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)