کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

شوش ,قاشق چنگال !

1392/2/6 21:02
نویسنده : مامان زهرا
776 بازدید
اشتراک گذاری

امروز با بابایی رفتیم شوش ...

 

این ست قاشق ,چنگال و چاقوی غذاخوری خوشگل رو هم از همونجا واسه شما خریدیم !

امروز با بابایی رفتیم شوش ...

من عاشق شوش رفتنم ...

خب به هر حال به اندازه یه تار مو هم از مامانم به ارث برده باشم میشم عاشق ظرف و ظروف و این چیزا دیگه !!!

البته اون خدابیامرز خیلی پول میداد پای این چیزا و اصرار هم داشت که اصل باشه و این حرفا !!!

اما من نمیتونم اندازه مامانم ولخرج باشم (یعنی آینده نگریم اجازه نمیده+کمی خساست) پس به هر چند وقت یکبار شوش رفتن و دید زدن اجناس جدید و آه کشیدن از کمبود جا برای خرید هر چیزی که دلم میخواد و خرید یه چیز کوچولو برای دلم بسنده میکنم ...

راستش بیشتر سعی میکنم نیاز به خرید رو با خرید برای دیگران ارضا کنم !

مثل خرید جهیزیه برای خاله مریم که کلی بهم حال داد و حالا حالاهااااااا به فکر خرید گنده برای خودم نمی افتم ...

البته اون سرویس چینی که امروز دیدم و یه دل نه صد دل عاشقش شدم رفته توی لیست خریدهام هاااااااا ,یه وقت فکر نکنی یادم رفته !!!

الان اگه بابایی بود میگفت مثلا این تلویزیون و یخچال و فرش های جدید خرید به حساب نمیان که اینطوری حسرت میخوری !؟

راستش تو هم مردی نمیدونم وقتی اینا رو بخونی درک میکنی که من چی میگم یا نه !؟

شاید هم مثل باباییت بشی عاشق جدیدترین نوع موبایل و آی پد و ماشین و ... خلاصه چیزایی که من خیلی باهاشون حال نمیکنم !!!

به هر حال ...

بگذریم ...

خلاصه که امروز برای خرید رفتیم شوش و وای نمیدونی چه خبر بود !؟

این روزا مردم مدام دم از گرونی میزنن هااااااااا ,همه هم مینالن ,دارا و ندار ...

یه لحظه یاد راهپیمایی یا حراجی های خیابونی روز آخر سال افتادم ,اصلا پشیمون شدم که چرا به حرف باباییت گوش نکردم و توی هفته نرفتیم !

راستی دکتر شایگان رو هم دیدیم ,دکتری که شما رو به دنیا آورد ,همچنین همسایه پایینی مون رو که برای خرید اومده بودن اونجا ,چه تصادفاتی !

شما هم کم نذاشتی و کلی غر زدی و اذیت کردی ,فکر کنم گرمت شده بود آخه دیگه کم کم هوا داره گرم میشه ...

نتیجه این شوش گردی هم شد یک ست سطل آشغال و جای دستمال کاغذی جدید برای پذیرایی و صد البته یک ست قاشق چنگال و چاقوی بانمک برای شما ...

چکار کنم دیگه ,انگاری هر جا میرم برای خرید و گاها غیر خرید باید یه چیزی هم برای شما بخرم !

البته این ست رو میذارم کنار ,برای زمانی که خودت قاشق چنگال دست بگیری و غذا بخوری !

و قسمت خنده دار شوش گردیمون این بود که موقعی که رسیدیم نزذیک ماشین ,دم در یه سوپری ایستادیم تا یه چیز خنک بخوریم که دیدم بابایی یه کفگیر تفلون رو از جلوی کالسکه شما آورد بیرون و از من پرسید :این از کجا اومده !؟!؟!؟

من هم متعجب گفتم :نمیدونم والا !

بعد هم به این نتیجه رسیدیم که احتمالا شما اون کفگیر رو برداشتی از جایی ,در راستای فضولی های جدید ...

هیچی ,بابایی ما رو رسوند به ماشین و گفت :تا کیان سرلاک نهارش رو بخوره من برمیگردم !!!

بنده خدا کلی راه رفته بود توی اون گرما و گشته بود و مغازه رو پیدا کرده و کفگیر رو پس داده بود و شما هم توی ماشین در حال نهار خوردن و لبخند زدن به من بودی ...

بعد از شوش هم رفتیم بهشت زهرا سر خاک بابا و مامان و از اونجا هم رفتیم خیابون جوادیه و از همون رستورانی که قبلا کشف کرده بودیم کباب و دوغ خریدیم و اومدیم خونه خوردیم ...

روز خوبی بود !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)