اولین آرایشگاه ...
ایشششششش به این باباییت ...
گفته بودم بهش که هر وقت قرار شد کیان رو ببری آرایشگاه برای کوتاه کردن موهاش حتما منم باید باشم هااا !
آخه خوب میخواستم عکس بگیرم ...
بگذریم ...
در راستای پست قبلی و دندون کشیدن و دندون درد و استراحت و این حرفا ,دیروز شما خونه عمه مریم بودی و بابایی رفته بود شما رو برگردونه که سر راه دیده بود سلمانی آشنا (همونی که بابا حودش میره همیشه) بازه و شما رو برده بود برای کوتاهی مو ...
وقتی برگشتین از خونه عمه مریم ,دم در متوجه شدم قیافه ات فرق کرده ها ,اما انقدر حالم بد بود که متوجه کوتاه شدن موهات نشدم !!!
اومدم بغلت کنم که باباییت شما رو به من نداد و گفت :بغلش کنی مویی میشی !
یهو یه جیغ خفیف کشیدم و گفتم :مگه قرار نبود با هم بریم !؟
گفت :دیدم خلوت بود بردمش ,چقدر هم مثل آقاها نشست تا آرایشگر موهاش رو کوتاه کنه !
آی حرص خوردم ,آی حرص خوردم !!!
چه فایده ؟
لباس هات رو درآوردیم که ببریمت حمام که همون جا جلوی حمام بند رو آب دادی و کلی هم شستشو و پاک کردن و آب کشی اونجا موند گردنمون ...
اولین کوتاهی موهای نازنینت مبارک گل پسری ...
اینم یک عدد کیان آرایشگاه رفته ...