اولین زیارت ...
خیلی دوست داشتم اولین سفر زیارتیت به مکه و خونه خدا باشه ،اما نشد !
دو تا حج داریماااااا،جفتشونم به ناممون دراومده اما باباییت نمیاد میگه بچه رو میبریم اونجا هزار جور بیماری میگیره ،من بهش میگم :تو خودت یه بار رفتی و مثل من انقدر حریص دیدن اون مکان کبریایی نیستی ...
بگذریم ...
پنج شنبه یهویی ساعت ۱ بعد از ظهر تصمیم گرفتیم بریم قم ،خیلی وقت بود دلم واسه خاله پری تنگ شده بود و دلم میخواست ببینمش ...
راه افتادیم و بابایی حتی نگذاشت نهارمون رو بخوریم و غذا رو برد داد به کارگرها و قرار شد نهار رو توی راه بخوریم ،از زمانی که راه افتادیم هم شما خواب بودی و زمانی که رسیدیم به مهتاب بال بیدار شدی ،رفتیم اونجا نهار که چه عرض کنم عصرونه مون رو خوردیم و رفتیم خونه خاله پری که یکی از مهربونترین خاله های دنیاست ...
راستی سر راه یه سر هم رفتیم بهشت زهرا سر خاک مامان و بابایی من ،خدا رحمتشون کنه !
اونجا هم عزیز و خاله فاطمه و عمه مریم اینا و خاله اعظم و ندا جون و دو تا دخترای ماهش هلیا و مانیا هم بودن و جمعمون حساااابی جمع بود و شما هم کلی شیطنت و بازی کردی و خوش گذروندی ،زمان بازی باهاشون انقدر ذوق میکردی و جیغ میزدی که همه از شدت خنده های تو میخندیدن !
شب هم رفتیم زیارت حرم حضرت معصومه (ع) و خیلی خوش گذشت ،البته من بیشتر مراقب شما بودم و فقط تونستم ۲ رکعت نماز برای پدر و مادرم و ۲ رکعت هم نماز زیارت برای خودم بخونم !
جمعه عصر هم برگشتیم ،خیلی خوش گذشت ...
شب ،حرم حضرت معصومه (ع) ...
خیلی خیلی سرد بود و نشد یه عکس خوب ازت بگیریم !!!
شما و هلیا و مانیا که کلی آتیش سوزوندین با هم !
اینجا توی مهتاب بال که تا رفتیم توی رستوران محو نگاه یه دختر خانوم ۴-۳ شدی و چشم ازش برنمیداشتی ،آخرش هم باهاش دوست شدی و کلی دنبالش دویدی ...
قربون اون نگاههای قشنگت برم من !
این نوع نگاهت رو خیلی دوست دارم ،کاملا شبیه بابا حسین میشی ...
اینم همون دختر خانمی هست که ازش خوشت اومده بود ،با هم رفته بودین ماهی های توی اکواریوم رو نگاه میکردین !
این عکس ها هم مال ده ماهگیته که برای مهمونی رفته بودیم خونه خاله گلی و عمو کرامت و اینجا سارینا هم پنج ماهه بود ،حالا خانمی شده واسه خودش ،قم که بودیم عمو سید این عکس ها رو وایبر فرستاد برامون !