اولین برف ...
یادش به خیر ...
بچه که بودیم انقدر برف میومد که مدرسه ها تعطیل میشد ،باباها میرفتن روی پشت بوم ها و برف ها رو با پارو میریختن و توی خیابون کپه های بزرگ برف درست میشد ،مامانا هم بساط آش و سوپ و شلغمشون به راه بود و این وسط ما بچه ها هم کلی برف بازی میکردیم و آدم برفی درست میکردیم و خوش میگذروندیم و ...
ولی یه وقتایی دلم واسه بچه های الانی خیلی میسوزه ،نه بارون درست و حسابی که شهر رو بشوره و تمیز کنه و نه برف زیادی که بباره و تهرون رو سفیدپوش کنه و آدما رو خوشحال !
فکر کنم خیلی ساله که برف اساسی نیومده !!!
از دیروز بارون میومد و گاها با برف مخلوط میشد که میشد حدس زد دیشب شب سردی میشه و امروز میشه برف بازی کرد !!!
امروز صبح که بیدار شدیم سمت ما که چیز زیادی از برف نمونده بود ،دیگه نزدیکای نهار که شد با بابایی تصمیم گرفتیم شما رو ببریم ارتفاعات لواسون یه خورده برف ببینی و بازی کنی ،بعد هم بریم نهار بیرون و بعد هم بریم خونه عمو هاشم و خاله سمیه دیدن محمدحسین کوچولو که تازه به دنیا اومده ...
نرفتیم لواسون ،آخه خیلی شلوغ بود ،همون ارتفاعات سوهانک پیاده شدیم یه خورده برف بازی کردیم و عکس گرفتیم و بعد هم نهار رفتیم پرپروک و بعدش هم دیدن محمدحسین کوچولو و شام هم دعوت شدیم خونه دایی تقی (دایی بابایی) که خیلی بهمون خوش گذشت ،دستشون درد نکنه !
راستی شما از دیدن برف خیلی متعجب شده بودی و هی ذوق میکردی و برف بازی میکردی ،،،
فقط امیدوارم سرما نخوری !!!
شما و بابایی ،عاشقتونم ...
یه کوچولوی رنگی رنگی میون اون همه برف سفید ،قشنگم !
اولین قدم رو برف ها ،بابایی همش مراقبت بود زمین نخوری !
توی رستوران در حال خوردن میگو و سیب زمینی سرخ شده ،همه برمیگشتن نگاهت میکردن و قربون صدقه ت میرفتن ،شیرینم !