کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

پارک !

1392/2/12 15:14
نویسنده : مامان زهرا
937 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز عصر با خاله فری بردیمت پارک ...

 

اما اصلا خوشت  نیومد !!!

آخه پارک رفتن که برنامه هر روز مائه اما دیروز شما رو تاب و سرسره سوار کردیم و اصلا خوشت نیومد و کلی هم گریه کردی ...

این هم سریال تاب سواری شما ...

یه نگاه به بچه هایی که منتظر خالی شدن تاب بودن کردی !

و بعله گریه !!!

و گوله گوله اشک ...

اینم سرسره !

بعد از پشیمون شدن از بازی کردن شما به خوردن سرلاک عصرونه توی پارک بسنده کردیم و برگشتیم خونه ...

و اما اتفاقی که دیشب خیلی ناراحتمون کرد !!!

اومدیم با بابایی بریم بیرون که زمان نشوندن شما توی صندلی ماشینت دیدم که کمربندهایی که از ماشین به صندلی ماشین متصل هستن باز شدن ...

از بابایی پرسیدم که چرا کمربندها بازن که گفت :پشت صندلی کار داشتم و بازشون کردم حالا بسته یا نبسته شون خیلی فرق نداره !

منم شما رو نشوندم توی صندلی و راه افتادیم و شما هم وسطای راه خوابت برد !

با بابایی مشغول صحبت بودیم که بابایی پیچید و یهویی دیدیم یه چیزی تالاپی صدا داد ...

برگشتم و دیدم که شما با صندلی برگشتی و افتادی و یهو شروع کردی به جیغ کشیدن ,بابایی ماشین رو کنار پارک کرد و تا پیاده بشه من شما رو از توی صندلی درآوردم و چکت میکردم تا ببینم که چه اتفاقی برات افتاده !!!

بابا هم صندلی رو با کمربندها سفت کرد و من هم متوجه شدم که خدا رو شکر برای شما اتفاقی نیوفتاده  ...

فقط ترسیده بودی ...

هزاران بار توی دلم و گاها با صدای بلند خدا رو شکر کردم ...

خدایا شکرت !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آرام
15 اردیبهشت 92 18:01
ای جان پارک که خوبه خاله دندوناشو
زهرا برا بچه اسفند دود کن سومیش به خیر بگذره




چشم !