کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

ماه رمضان ...

1392/4/26 1:48
نویسنده : مامان زهرا
268 بازدید
اشتراک گذاری

یادش به خیر ...

پارسال ماه رمضون رو میگم !

چه روزای بدی بود !!!

شما از صبح تا شب بی قرار و ناآروم بودی و از شب تا صبح هم از گرسنگی ناله میکردی و ما نمیفهمیدیم چته !!!

یادش به خیر از شب تا صبح من به یک پهلو میخوابیدم و با یک حالت خاصی سر تو رو روی بازوم و کف دستم رو زیر باسنت میگذاشتم و با هم میخوابیدیم ...

اون موقع خیلی کوچولو بودی و صبح که بیدار میشدم انقدر بدنم خشک شده بود که نمیتونستم تکون بخورم ...

آخه تو فقط توی اون حالت میخوابیدی نازنینم !

یادش به خیر شما انقدر بی قرار بودی که من روزهای اول ماه رمضون حتی وقت نمیکردم یه افطاری درست و حسابی به باباییت بدم ،راستش یه وقتایی حتی اجازه نمیدادی خودم هم چیزی بخورم !

توی همین ماه رمضون بود که ختنه ات کردیم !

توی همین ماه رمضون هم بود که به توصیه عمو امیر و خاله شیوا پیش دکتر پروند رفتیم و با تجویز شیرخشک انگار آب روی آتیش گرسنگی شما ریخته شد !

توی همین ماه رمضون بود که دردهای کولیکیت شروع شد و بابایی هر شب ما رو راهی بیمارستان میکرد چون جفتمون تازه کار بودیم و نمیدونستیم تو چته !

پارسال خیلی ماه رمضون بدی بود ،خسته کننده ،طاقت فرسا ...

یه وقتایی کلی اشک میریختم ،از تنهایی ،از بی مادری ،از بی تجربگی !!!

اما گذشت ...

و امسال ماه رمضون یه پسر کوچولو هر افطار با من و باباییش سر سفره افطاری میشینه و از خوراکیهای سر سفره میخوره و سفره رو بهم میریزه و من و بابایی هم هول هولکی افطار میکنیم و سفره جمع میکنیم تا آقا راحت جست و خیز کنن !

هر افطار دعا میکنم و خاص ترین دعا که گاهی اشک به چشمام میاره برای بچه های مریضه ،فرشته هایی که گوشه گوشه دنیا روی تخت های بیمارستان خوابیدن و مادرهاشون مثل مرغ پرکنده دورشون میگردن !!!

و بعد همه اون زنهایی که روز و شبشون شده یافتن راهی برای فرزند دار شدن !

خدایا طعم داشتن فرزند و شهد شیرین مادری رو بهشون بچشون ...

خدایا متشکرم که چشم انتظارم نگذاشتی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)