نيمه رمضان ...
پارسال اين موقع مشغول پختن شله زرد بوديم ...
يادش به خير ...
عمه مريم براي اروم شدن گريه ها و بي تابي هاي شما نذر كرده بود تولد امام حسن (ع) شله زرد بپزيم ! اومد خونه ما و شله زرد رو پختيم پخش كرديم ...
چقدر روزاي سختي بود ، خدا رو شكر كه زود تموم شد !
دوست داشتم امسال هم بپزيم دوباره اما امشب افطار مهمونيم ، بانك سامان مشتريان خاصش رو دعوت كرده هتل استقلال !
با بابايي مشورت كرديم كه شما رو ببريم يا نه كه تصميم گرفتيم ببريمت ، فقط اميدوارم خيلي شيطوني نكني ...
اخه ديشب خونه خاله مريم خيلي اتيش سووندي باز هم خدا رو شكر كه خاله هات باشن خيلي به من نياز نداري ،ديشب براي اولين بار تا ساعت ٣:٣٠ صبح پا به پاي ما بيدار بودي ...
پريشب هم خونه پدر خاله مريم ( مامان معين) دعوت بوديم كه انقدر بعد از افطار از توي بشقاب مهمونا ميوه برداشتي كه فرستاديمت توي مردونه پيش بابايي ،البته بابايي هم ميگفت اونجا از صداي قاريان قران ميترسيدي !
پس پريشب هم خونه عمو سيداينا انقدر در كشوهاي ميز ال سي دي شون رو باز كردي و سي دي ها و وسايلشون رو پخش و پلا كردي كه كلافه شديم و در كشوها رو بستيم ، البته خاله مريم همش ميگفت ولش كن بچه است ديگه !!!
اخه خودش دو تا پسر شيطون داره و سومي هم كه قراره اسمش رو بذارن ارميا احتمالا اخراي مهر ماه بهشون ميپيونده ...
خلاصه كه اميدوارم امشب اذيت نكني و اذيت نشي !
عکس های چند شب پیشا که رفته بودیم خرید !!!
کلی راه رفتی واسه خودت ...
واسه جاروبرقی خاله فری کیسه خریده بودیم که شما جعبه اش رو پاره کردی !
بابا فکر میکرد شما توی این ماشین ها میشینی ،ولی زهی خیال باطل !
کلی جیغ و داد کردی ،آخرشم درت آوردیم ،فقط زحمت تمیز کردن دست و صورتت با دستمال مرطوب افتاد گردن بنده !