خواب خوب !
امروز صبح وقتی با صدای ماما ماما شما بیدار شدم و دیدم ساعت ۹ صبحه اولش باورم نشد ...
باورم نشد که انقدر خوابیدم ،راستش توی این تقریبا ۲۰ روزه انقدر نخوابیدم که خوابیدن دیگه از یادم رفته بود !
خدا خیرش بده خاله الهام رو ،تجربه دو تا بچه بزرگ کردنش کمکم کرد !
دیروز داشتم با خاله الهام درد و دل میکردم و از خستگی ها و بی خوابی هام و غرغرهای شما توی خواب میگفتم که خاله الهام گفت :نکنه این بچه گرسته شه !؟
گفتم :خودم هم احتمال میدم اما خوب شیر نمیخوره (منظورم شیر وعده صبح زودت بود) !
خاله الهام گفت :خوب بهش غذا بده !
گفتم :نه دوست ندارم عادت کنه نصف شبا غذا بخوره !!!
شب قبل از خواب داشتم همینا رو واسه باباییت میگفتم که یهویی به ذهنم رسید قبل از خواب بهت چند تا دونه خرما بدم بخوری !
شما هم خرما خیلی دوست داری ...
یه ۴-۳ تا خرما رو پوست گرفتم و دادم به شما خوردی و با بسم الله بسم الله آخرین وعده شیر روزانه ات رو هم توی خواب کاملا خوردی و خوابیدی !
تا صبح یه چند باری غر زدی ،اما همین که اومدم کنار تختت و نوازشت کردم دوباره خوابیدی !
خدا رو شکر ...
راستی شیر خوردنت هم بهتر شده ،باز هم خدا رو شکر !
اینم عکس های صبح اول صبحت که تا من در یخچال رو باز کردم که برات تخم مرغ دربیارم مثل گربه از لای پاهای من رفتی توی یخچال و نگذاشتی در یخچال رو ببندم !
باباجون این لوسون من به چه درد شما میخوره که هی از توی یخچال درش میاری !؟