کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

گمشده !

1392/5/14 23:09
نویسنده : مامان زهرا
301 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقت پیشا یه روز که قرار بود طبق معمول هر روز من و شما بریم پیاده روی بابایی زنگ زد و گفت :هنوز نرفتین بیرون !؟

گفتم :نه ،چه طور مگه !؟

بابایی گفت :امروز یه بچه رو همین حوالی دزدیدن ،هواست رو جمع کن میری بیرون !

همون موقع دلم آشوب شد ،با خودم گفتم :خدا به داد مادرش برسه !

از اون روز همش توی فکر همون بچه بودم و موقع بیرون رفتن یک استرس ناشناخته به سراغم میومد !!!

البته من ۹۹٪ اوقات برای پیاده روی یا گردش های عصرونه خاله فری و گاها خاله مریم هم همراهم هستن و موقع توی مغازه رفتن یا مشغول شدن اول شما رو به اونا میسپارم و بعد کارم رو انجام میدم و اگر کسی همراهم نباشه و مغازه هم جا نداشته باشه از خریدم صرف نظر میکنم !

خلاصه ...

دیروز شنیدم که اون بچه که اتفاقا یک پسربچه هشت ماهه هم بوده هنوز پیدا نشده و دوباره دلم آشوب شد ،امروز هم توی وب یه نی نی کوچولوی دیگه عکس و آگهی گم شدنش رو دیدم ...

خیلی حالم خرابه ،کلی اشک ریختم !

میدونی یه وقتی یه عزیزی رو ادم از دست میده ،میدونه که دیگه برنمیگرده ،حتی اگر اون عزیز بچه ش باشه ،اما الان اون مادر چی میکشه !؟

بچه ش کجاست !؟ پیش کیه!؟ باهاش چه رفتاری میکنن !؟ چی میخوره !؟ قراره چه اتفاق مهلکی براش بیوفته !؟

تمام این افکار هی میان توی ذهنم و میرن ...

همش به صورت تو نگاه میکنم و با خودم میگم :خدایا اگر این اتفاق برای من افتاده بود چی !؟

مطمعنا شاید نتونم احساس مامان اون کوچولو رو درک کنم ،اما میدونم که بخش اعظمی از زندگی اون مادر حتما تباه خواهد شد !!!

از طرفی غم از دست دادن فرزند و از طرف دیگه سرزنش دیگران حتما ذره ذره روحش رو میخوره و از بین میبره !

دلم براش کبابه ،چون خوب منم مادرم ...

امیدوارم محمد طاها کوچولو که تا همین الان هم یک ماه و نیمه که از آغوش مامانش دوره برگرده به آغوش پر مهر مادرش و قلب مامان و باباش رو شاد کنه !

خیلی سخته کسی با بچه ش امتحان بشه !!!

خدایا ،خیلی سخته !

اینم محمد طاهای کوچولو ...

عزیزم ،چقدر معصومی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فرناز مامی علی
16 مرداد 92 11:14
واقعا خدا به اون مادر رحم کنه از هر نظر .خدا کنه بچش پیدا بشه ..


خدا كنه !!!
aram
16 مرداد 92 13:02
ای وای چه سخت ... منم همیشه فوبیای دزدیدن دارم واسه همین انقدر سفت دسته ی کالسکه رو میگیرم که دستم قرمز میشه ، خیلی سخته خدا به مادرش رحم کنه و نی نی رو برگردونه)


منم خيلي ميترسم ارام جون !