اتفاق بد !
امروز که داشتم واسه خاله مریم تلفنی تعریف میکردم یادم اومد تو وبلاگت ننوشتم برات !
توی این یک سال و یک ماهی که مسولیت خطیر نگهداری از شما بر گردن ماست خیلی من و بابایی هوات رو داشتیم و همیشه مواظبت بودیم که خدای نکرده اتفاقی برای شما نیوفته !
کلا توی این یک سال و یک ماه شما اصلا از جایی نیوفتادی ،چون من هیچوقت شما رو تنها روی تخت ،مبل و یا جاهایی که امکان افتادن شما از اونجا وجود داشته نگذاشتم !!!
ولی ...
عکسهای امروز که رفتیم خونه خاله فری !
جدیدا تا لباس بیرونت رو میپوشم اول میری دم پنجره !!!
امروز که داشتم واسه خاله مریم تلفنی تعریف میکردم یادم اومد تو وبلاگت ننوشتم برات !
توی این یک سال و یک ماهی که مسولیت خطیر نگهداری از شما بر گردن ماست خیلی من و بابایی هوات رو داشتیم و همیشه مواظبت بودیم که خدای نکرده اتفاقی برای شما نیوفته !
کلا توی این یک سال و یک ماه شما اصلا از جایی نیوفتادی ،چون من هیچوقت شما رو تنها روی تخت ،مبل و یا جاهایی که امکان افتادن شما از اونجا وجود داشته نگذاشتم !!!
ولی ...
یک روز مونده به پایان سیزده ماهگیت خاله هما اومده بود بهمون سر بزنه که حرف از خریدهای جدید شد و خواستم سرویس طلای جدیدی رو که بابایی برام خریده رو به خاله نشون بدم که شما رو نشوندم روی تخت که در گاوصندوق رو باز کنم که یهویی تالاپی افتادی زمین ،اونم روی سرامیک !!!
خاله هما بالا سرت بودهااااااا ،منم دو متر هم باهات فاصله نداشتم ،تازه شما خودت بلدی از مبل و تخت و اینا بیای پایین ...
کلی اعصابم خورد شد !
این از اولیش !
و درست روز پایان سیزده ماهگیت یعنی فرداش وقتی بعد از ظهر شما رو خوابوندم خودم هم تصمیم گرفتم بخوام و نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بریم با هم روی تخت ما بخوابیم !
شما رو توی خواب گذاشتم روی تخت و محض احتیاط دو تا متکا گذاشتم این ور و اون ورت و پتو رو هم گذاشتم زیر پات و رفتم دستشویی ...
باورت نمیشه هنوز دو دقیقه نشده بود که دیدم صدای تالاپ افتادن و بعد هم گریه و جیغ های پیاپی شما اومد ،اصلا نفهمیدم چطور اومدم بیرون و دیدم شما به پهلو افتادی بین تخت خواب و میز توالت و از گریه داری ریسه میری ...
ای بابا ،چه طوری افتاده بودی آخه !؟
اونم توی خواب ،بمیرم برات چقدر ترسیدی !!!
بغلت کردم و نوازشت کردم ولی اصلا گریه ت بند نمی اومد که ،کلی تلاش کردم تا آرومت کردم اما از شدت ترس داشتم میمردم که نکنه خدای نکرده ضربه به جای حساسی از سرت خورده باشه !!!
زنگ زدم به خاله الهام نبود ،زنگ زدم به زندایی زهرا و گفت :هیچی نیست فقط نگذارم تا یکی دو ساعت بخوابی و اگر خدای نکرده شیر خوردی و بالا آوردی ببریمت دکتر !
خلاصه که نگذاشتم تا چند ساعت بخوابی و مدام چکت میکردم ولی خوب خاطره بدی شد برام !
اینم از دومیش !
احساس میکنم چشم خوردی ...
...........................................................
اول میری دم پنجره و بیرون رو نگاه میکنی !
بعد مثلا میخوای پرده رو بالا و پایین کنی ...
گیر میدی به ترمیل ...
با بخارشو یازی میکنی !!!
منم از همه این ادا و اطوارات سواستفاده میکنم و حاضر میشم و میریم بیرون !
با دیدن حیاط از توی کاسکه ت سعی میکنی بپری بیرون و منم میارمت بیرون تا یه خورده راه بری !!!
توی حیاط قدم میزنی !
بعد میری سراغ عشق اول و آخرت کف شور پارکینگ ...
سعی میکنی در کف شور رو دربیاری !!!
و من راهیت میکنم که بریم !
میدوی و میری دم در !
بعد خاله مریم اومد و رفتیم خونه خاله فری !!!
و باز هم کف شورررررررر !
معلوم نشد این جعبه آرد سوخاری رو چه طوری از توی یخچال درآوردی !!!
شیطونکم
اینم وقتی اومدیم خونه و با بسته گزی که بابایی خریده بود مشغول شدی !!!