شکر ...
خدا رو شکر ...
بهتر شدی و دوباره خنده ها و شیطنت هات تمام خونه رو پر کرده !
شنبه شب از دکتر و بعد خرید شام خودمون رو انداختیم خونه خاله مریم و شما کل خونه رو زیر و رو کردی واسش !
نوش جونش تا هی نگه بیاین خونه من ،بیاین خونه من !
کل وقت رو با این جارو مشغول بودی !
اسباب بازی جدید این روزهات ...
مهمونی حموم زایمان خاله مریم (خواهرشوهر خاله الهام) خونه حاج خانم بهرامی !
کلی با این میزه مشغول بودی !
فکر نکنی همینجوری آروم خوابیدی هاااااا !
قبلش کلی خراب کاری کردی !
جالبه که بابایی دستگیره های کابینت ها رو باز کرده بود تا شما نتونی باز کنی ولی جدیدا دستت رو میندازی بالای در کابینت و راااااحت بازش میکنی و شروع عملیات !
سه شنبه شب که رفته بودیم پاساژ اندیشه !
و شما انقدر اذیت کردی که من نه تونستم چیزی ببینم و نه تونستم چیزی بخرم !
دیروز میخواستم برای نهار ماکارونی بپزم که تا یک لحظه ازت غافل شدم دیدم بسته ماکارونی رو از روی کابینت کشیدی و همه ماکارونی ها رو ریختی روی زمین ،فدای سرت ...
خرت خرت هم میجویدیشون و سعی در بلعیدنشون داشتی !!
دیشب هم با بابایی رفتیم پاساژ الماس که شما از این چراغا خیلی خوشت اومده بود !
هی با احتیاط از روشون رد میشدی و میرفتی اونور و میومدی اینور ...
امروز ظهر که حسااااااااااابی خوابیدی و بعد بیدار شدی و نهار خوردی !
راستی دیشب میخواستیم از این اسباب بازی فروشیه واست اسباب بازی بخریم که داشتن میبستن !