خرابکار کوچولو !
امروز دوباره خواستگار اومد واسه خاله فری !
از صبح تصمیم گرفتم شما رو نفرستم خونه عمه مریم ،چون بنده خداها تازه اسباب کشی کردن به خونه جدید و حدس زدم کلی خسته باشن !
کارا رو انجام دادم و خواستم نهار رو بیارم بخوریم تا شما چرت ظهرت رو هم بزنی و آماده شیم واسه اومدن خواستگارا !
غذاها رو آماده کردم و ماست رو توی پیاله ریختم و در سطل ماست رو هم دادم به شما که داشتی شلوغ میکردی و رفتم که زیرانداز رو بندازم ...
یهو صدای افتادن چیزی توجهم رو جلب کرد ،برگشتم و دیدم بعله ...
شما چون دستت به پیاله ماست نمی رسیده با در ماست بهش زده بودی و انداخته بودیش و نتیجه شد این !
انقدر با میل و رغبت ماست میخوردی که دلم نیومد دعوات کنم ،نشستم یه چندتایی عکس ازت انداختم و گذاشتم سیر ماستت رو خوردی و بعدم دست و پاهات رو شستم و لباس هات رو عوض کردم و نهار خوردیم !
خلاصه که بعد از این ماجرا طبق معمول دست به دامن عمه مریم شدم و طبق معمول علیرضا سه سوته اومد دنبالت و بردت خونه شون !
خواستگارا اومدن و رفتن ،اما فکر نکنم خاله فری از نظر قدی داماد رو پسندیده باشه ،آخه بعد از اینکه رفتن میگفت چقدر قدش کوتاه بود (به نظر من که هم قد بودن) ولی خوب خیلی پسر مستقل و اینده داری به نظر میومد ،نمیدونم !
بعد از اینکه خواستگارا رفتن ،من هم اومدم که شما رو از خونه عمه مریم بردارم سر راه یک جعبه شیرینی گرفتم و کادوی نقدی خونه جدیدشون رو هم توی پاکت گذاشتم و براشون بردم ،آخه تازه به خونه جدید اسباب کشی کردن ،خونه جدیدشون هم خیلی قشنگ و بزرگ و دلبازه ...