کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

آتلیه تولد یک سالگی !

1392/6/5 23:54
نویسنده : مامان زهرا
593 بازدید
اشتراک گذاری

میدونم خیلی دیر شد ،ولی خوب این چند وقته خیلی کارا داشتیم و من هم یه خورده تنبلی کردم و این شد که الان رفتیم آتلیه واسه گرفتن عکس های تولد یک سالگی ...

اون بار که رفتیم ۷ ماهه بودی و هر کاری کردیم نخندیدی واسمون و همه عکسامون اخم آلود شد و این بار هم انقدر دکورها رو بهم زدی و گریه کردی که احساس نمیکنم چیز خوبی از آب دربیان عکسا !

بابایی خیلی سعی کرد سرت رو گرم کنه ،اما نشد ...

آقای عکاس مونده بود همینطوری که چه کار کنه با شما !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

آرام
18 شهریور 92 14:47
عزیزم کدوم اتلیه رفتی؟؟؟


دوباره همون سها رفتيم !

اما دفعه بعد حتما ميرم هيمن !
سمیرامامان آوا
19 شهریور 92 9:31
پسر شیطون وناز

وای میدونم خیلی کار سختی بوده زهراجون

خسته نباشی


درمونده نباشي سميرا جون !
هستی
19 شهریور 92 12:25
وای عزیزمی چ تیپی زده رنگهای قرمز وسبز و.... چقدر به کیان میاد خاله قربونت بره با اون کلاهت عزیزم
زهرا جان شما و آقای پدر هم خسته نباشید


مرسي عزيزم از اين همه انرژي مثبت !
داداش بزرگه Sunny
19 شهریور 92 18:24
آقا مگه زوره! بچم دوست نداره رسانه_ای بشه.
راستی چرا خودتون عکاسش نمیشین؟ ذوقشو که دارین. بنظرم اگه اصول عکاسی حرفه ای رو رعایت کنین ( با نیم ساعت وبگردی همشو یاد میگیرین) عکساتون خیلی بهتر میشه. بعدا اگه از نتیجه راضی بودین یه دوربین حرفه ای تهیه کنین.
آخه حیفه تقریبا خیلی از این لحضه ها دیگه تکرار نمیشن، چه بهتر که خیلی عالی ثبت بشن.




متشكرم !

ما دوربينش رو داريم (canon 5D) ،تا همين چند وقت پيش هم همه عكسهاي كيان رو با همون دوربين ميگرفتيم !
اما الان ديگه كيان اجازه نميده و همه عكسها تار ميشن !

مرسي از توجه تون ...
مریم مامان سام
20 شهریور 92 0:38
اخی عزیزم چه با نمک شده نی نی ببوسش
یاسی یادم میاد حدودا 4 ساله بودم که مامانم منو خواهرمو برد اتلیه تا عکس بگیریم یادمه اون موقعها مثل الان نبود که ،باید زل میزدیم تو لنز دوربین و پلک نمیزدیم کلهوم پدرچشمامون درمیومد و ما همیشه از اتلیه رفتن نفرت داشتیم يادش به خیر شاید الانم نی نی ها اتلیه رفتن براشون سخت باشه منکه تا حالا سامو نبردم غیر از اون دفعه ای که تو مهد ازش عکس انداختن


منم يادمه اون دوران رو مريم جون ،تازه من چشمام اشك هم ميكرد !!!

سام رو هم ببر خوب ،شايد دلش بخواد ،ادم بعدش كه عكساشونو ميبينه خستگي از تنش در ميره !