دیشب !!!
دیشب شام رفتیم همون رستوران k1 برج میلاد !
غذاها که اصلا چنگی به دل نمیزد ،انگار داری آب سرد میخوری ،هیچ طعمی نداشت !
خوشمان نیامد ...
اما به جاش شما و آنوشا کلی با هم بازی کردین و این بار آنوشا خیلی بهتر با شما برخورد کرد و خبری از کارای قبلی نبود !
بعد هم اومدیم خونه ما و همین نیم ساعت پیش خاله شیوا اینا رفتن ،البته شما و آنوشا همون موقع که اومدیم جفتتون خوابیدین !
توی محیط های باز انگــــــــــــــــــار نه انگار که مادر داری ،سرت میندازی پایین و همینطوری میری ...
اینجا دویدی و خوردی به اون آقاهه که شلوارش سفیده ،ایشونم بلندت کرد و بوسیدت و رفت ...
آنوشا نشسته بود پیش مامانش رو صندلی ،شما رو هم نشوندم ،اما مگه مینشستی !؟
خیلی قشنگ دست باباش رو میگرفت و این ور و اون ور میرفت ،ولی شما اصلا دستت رو نمیدی و خیلی مقاومت میکنی !
اینم عمو امیر که تو و آنوشا هر کدوم از یه طرف منو رو میکشیدین و نمیگذاشتین انتخاب کنه !!!
بابایی ...
اصلا پشت سرت رو نگاه نمیکنی ...
آنوشا طاووسها رو به شما نشون میداد و میگفت :جوجو ،جوجو ...
شما هم دو دستی میکوبیدی توی شیشه ها و داد میزدی ،شیطونک ...
اینجام میخواستی از زیر این میزه در شی ...