کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

سرفه ،بیماری ...

1392/7/14 23:25
نویسنده : مامان زهرا
678 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی سخته آدم ببینه بچه ش مریضه ...

حالا همه بچه ها مریض میشن هااااااااااا ،اصلا آدم بزرگاشم مریض میشن !

اما اینکه ببینی یه خار توی پای بچه ته سخت که هیچی مرگ آوره ...

خدا بیامرزه مامان شهنازم رو ،میگفت :گرگ بیابون باشی ،مادر نباشی ...

شما هم چیزیت نیست خدا رو شکر .اما همین یک ذره ناراحتیت رو هم نمیتونم ببینم من ...

عکس امروز صبح که رفتیم توی اتاقت که بازی کنی اما انقدر بی حال بودی که رفتی بالشتت رو آوردی انداختی زمین و روش خوابیدی ...

خیلی سخته آدم ببینه بچه ش مریضه ...

حالا همه بچه ها مریض میشن هااااااااااا ،اصلا آدم بزرگاشم مریض میشن !

اما اینکه ببینی یه خار توی پای بچه ته سخت که هیچی مرگ آوره ...

خدا بیامرزه مامان شهنازم رو ،میگفت :گرگ بیابون باشی ،مادر نباشی ...

شما هم چیزیت نیست خدا رو شکر .اما همین یک ذره ناراحتیت رو هم نمیتونم ببینم من ...

یه چند روزی بود که تک سرفه میکردی ،یهویی نگران شدم ،به خاله الهام گفتم گفت :چیزی نیست ،یا داره سرما میخوره که خوب نمیتونی جلوش رو بگیری و یا اینکه یه بار سرفه کرده و خوشش اومده و داره ادا درمیاره ...

پنج شنبه ای رفتیم دکتر که گفتم برات نشد ویزیت بشیم ...

دیروز رفتیم دکتر ،من و شما تنهایی ،بابایی رو هم نبردیم تا تنبیه بشه و دیگه الکی قاطی نکنه !!!

خدا رو شکر این بار نفر اول بودیم !

دکتر بعد از کلی معاینه گفت :چیز خاصی نیست ،اگر قرار بود سرما خورده باشه تا الان آبریزش چشم و بینی و بی حالی هم پیدا کرده بود ،احتمالا با توجه به آلرژیک بودن شما کیان هم آلرژیکه و الانم که زمان تغییر فصله و بچه دچار شده ...

و یا اینکه داره سرما میخوره که تا چند روز دیگه احتمالا علایمش خودشون رو نشون میدن !!!

بعد هم یک سری دستورات پزشکی داد که اگر اینطور شد و اون طور شد چه کار کنیم !

و اما موضوع نگران کننده ...

این ماه شما علی رغم وزن خوبی که اضافه کردی همش نیم سانت قد کشیدی و این برای بچه ای مثل شما که هر ماه تا دو سانت افزایش قد داشتی یک کم نگران کننده است ...

با توجه به کم شیر خوردن شما و قطع شربت زینک از ماه پیش دکتر برای شما شربت کلسی کر و زینک تجویز کردن و قرار شد یک ماه کلسیم و زینک طبق توصیه دکتر مصرف بشن تا ببینیم چی پیش میاد !

نگرانم ...

آخه من که به شما خیلی خوب میرسم مامانی !!!

خلاصه ...

از مطب که برمیگشتیم به سیدخندان که رسیدیم هوس کردم بریم خونه مریم جون اینا ،زنگ زدم و رفتیم و مریم جون هم به زور برای شام نگه مون داشت که بابایی هم شب با عمو سید اومدن ...

از مهمونی که برگشتیم شما رو طبق معمول خوابوندم و بهت کمی شیر دادم و خوابیدی ،هنوز ده دقیقه نشده بود که توی خواب سرفه ت گرفت و شروع به سرفه کردی و بین خواب بیداری جیغ میزدی و گریه میکردی ،من و بابایی هم هر کاری میکردیم نمیتونستیم آرومت کنیم ...

من بغلت کردم و دور خونه میچرخوندمت و باهات حرف میزدم که دوباره سرفه و بعد هم هرچی خورده بودی آوردی بالا ،روی من و زمین و ...

فدای سرت ...

بابایی شما رو از من گرفت و بردت لباس هات رو عوض کرد و دست و صورتت رو شست وب هت آب داد ،من هم توی حمام داشتم خودم رو تمیز میکردم که توی آشپزخونه دوباره آوردی بالا ...

خیلی ترسیده بودیم ،هم من ،هم بابایی ...

بنده خدا بابایی دوباره سر و لباست رو عوض کرد و تمیزت کرد و دادت به من ...

روی پام خوابیدی و اصلا یک قطره هم شیر نخوردی ،شب هم من توی اتاقت و کنارت خوابیدم تا خدای نکرده توی خواب استفراغ نکنی که خدا رو شکر هیچ اتفاقی نیوفتاد !

از شب تا صبح حدودا ۱۲ ساعت خوابیدی و بعد هم که بیدار شدی صبحونه ت رو دادم دوباره خوابیدی و کمی بی حال بودی ...

دیروز بعد از ظهر خیلی حالت خوب بود و با خاله مریم رفتیم بیرون تا برای تولد حسام و زندایی زهرا کادو بخریم !

توی کالسکه خیلی غر میزدی که بیای پایین و راه بری ،اول یه دنت بیسکوییتی بهت دادم که انرژی داشته باشی و بعد هم پیاده ت کردم تا راه بری ...

وقتی از کالسکه میارمت بیرون خیلی ذوق میکنی ،عسلم ...

اما کلی بهت خندیدیم ...

از جلوی یه میوه فروشی رد شدیم و شما چشمت به انگور افتاد ،وایستادی و شروع کردی به اشاره و جیغ و داد کردن که انگور میخوای ،منم داشتم ردت میکردم و برات توضیح میدادم که اینا نشسته س و میریم خونه و خودمون داریم و از این حرفا که چشمت افتاد به موزهایی که آقاهه روی هم چیده بود و شروع کردی گفتی :موس ،موس (موز)‌ ،منم در تلاش بودم که ردت کنم که عین بچه های سمج پاهات رو سفت کرده بودی روی زمین و راه نمیومدی ،هر چه قدر سعی کردم برات توضیح بدم که میریم خونه و ... دیدم اصلا گوشت بدهکار نیست و فقط جیغ میزنی !

رفتم یه دونه موز برات خریدم و اصلا طاقت نداشتی پولش رو حساب کنم ،تا نشوندمت توی کالسکه میخواستی موز رو با پوستش بخوری ...

انقدر با خاله مریم از دستت خندیدیم که ...

همیشه به بچه هایی که توی خیابون از این ادا اطوارا درمیاوردن کلی میخندیدم و حالا خودم گرفتار شدم !

فقط امیدوارم از اون بچه هایی نباشی که از جلوی هر مغازه ای باید با اشک و آه ردشون کرد ...

قربون اون بی حالیت برم من ...

دیدی دارم ازت عکس میندازم پشتت رو کردی به من !

بلندت کردم که یه خورده بازی کنی و سرحال شی ،داری توی اسباب بازیت رو نگاه میکنی تا ببینی خودکاری رو که توش انداختی چه طوری میتونی درش بیاری ...

پسونک ،یاد همیشگی !

پستونکت افتاد ،داری زیر استخرت دنبالش میگردی !

حدس بزن داری چه کار میکنی !!!

از حدودا ۱۱ ماهگی پستونکت که می افته زمین خم میشی و با دهان برش میداری ...

اینم بعد از ظهر که یه خورده بهتر بودی و مشغول خوردن سالاد میوه ت ...

خیلی قشنگ با چنگال غذا و میوه میخوری گلم !

اینجا توجه ت به تلویزیون جلب شده !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مونا
19 مهر 92 15:29
ناناس خاله امیدوارم زود سرحال شی و کل خونه رو واسه مامانت به هم بریزی


ان شاالله ،خدا از دهنت بشنوه خاله !
رالیا
20 مهر 92 11:21
الهی من بمیرم که شما مریض شدی خاله انشالا که زودتر خوب میشی خوشگل من عوضش هر چی الان بیشتر مریض شی بزرگتر که میشی بدنت مقاوم تر میشه عزیزکم


خدا نكنه خاله ، ان شاالله هميشه صحيح و سالم باشين و سايه تون بالا سر گل پسرا !


خاله ش بچه م خيلي سرفه ميكنه !
آرام
20 مهر 92 21:08
آخییییییییی زودی خوب شو خاله




چشم خاله !
مامان پانیسا
22 مهر 92 2:51
عزیزم الهی الهی خدا نکنه بچه ها مریض شن که آدم داغون میشه نه از پرستاری از ناراحتی بچه اش
زهرا شلغم یادت نره حتی اگر خوب هم شدیدن تو میان وعده قرارش بده بهترین داروی پیش گیری
ریه رو صاف و تمیز میکنه از هر میکروب و آلودگی نرم میشه


همين الانم بهش ميدم صدي جون ،ولي خوب براي بچه ها نفاخ هم هست !

مرسي از راهنماييت !