کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

آقا کیان بدقلق ...

1392/7/24 13:43
نویسنده : مامان زهرا
418 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا علاوه بر بیماری خیلی بدقلقی میکنی گلم !

نمیدونم که بازم دندون توی راه داری یا اثرات بیماری و دارو خوردن و سرفه کردنه !!!

شکمت هم خیلی روونه و داری وزن از دست میدی و این وسط من مدام نگرانتم ...

زودتر خوب شو دیگه نفسم ...

یه روز که داشتیم میرفتیم خونه خاله فری و شما دل از میان پرده های شبکه ifilm نمیکندی ...

خیلی تبلیغات و میان پرده های ifilm رو دوست داری ...

اینجا هم از پوشیدن بادگیر کلافه شده بودی و میخواستی درش بیاری ...

و آب خوردن با لیوان بلوری که قاعدتا برای شما سنگینه ،اما این روزا دوست داری همه کارهات رو خودت انجام بدی !!!

دقت کن کجا ایستادی و دوغ میخوری !؟
ول کن هم نبودی ...

راستی اون عکس های روی دیوار هم مامان شهناز و بابا عزیز من هستن ...

 

دیروز که داشتیم میرفتیم ملاقات مریم جون و ارمیا خان ...

از اینکه لباس تنت کرده بودم راضی نبودی و بدقلقی میکردی ...

اینجام بهت گفتم :وایسا ازت عکس بندازم که انقدر گریه کردی که پشیمون شدم !

جلوی اون حفاظ آشپزخونه ایستادی و بابایی داره بهت آب میده !!!

یه شب که با خاله شیوا اینا رفته بودیم بیرون ...

شما و آنوشا

اینجام طبقه سوم پاساژ گلستانه ،اونجا خانوم عابد و دختراشون رو دیدیم (دوست قدیمی مامان شهنازم) که با دیدن ما که خیلی سال بود همدیگه رو ندیده بودیم به گریه افتاد و اصلا نمیتونست خودش رو کنترل کنه ،خیلی ناراحت شدم ...

شما از نرده ها پایین رو نگاه میکردی و خوشت میومد ...

کلی هم غر زدی و اصلا حاضر نبودی حتی یک قدم هم راه بری ،خدا پدر خاله مریم و خاله فری رو بیامرزه که همش بغل اونا بودی ولی خوب بازم دوست داشتی بیای بغل من !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هستی
10 آبان 92 14:43
هی وای تیپو ببین
خاله قربون اون تیپ مردونت بشه
قربون اون کفشات پسرک شیطون


خودمم خيلي اين تيپ پاييزه شو دوست دارم !