آقا کیان بدقلق ...
این روزا علاوه بر بیماری خیلی بدقلقی میکنی گلم !
نمیدونم که بازم دندون توی راه داری یا اثرات بیماری و دارو خوردن و سرفه کردنه !!!
شکمت هم خیلی روونه و داری وزن از دست میدی و این وسط من مدام نگرانتم ...
زودتر خوب شو دیگه نفسم ...
یه روز که داشتیم میرفتیم خونه خاله فری و شما دل از میان پرده های شبکه ifilm نمیکندی ...
خیلی تبلیغات و میان پرده های ifilm رو دوست داری ...
اینجا هم از پوشیدن بادگیر کلافه شده بودی و میخواستی درش بیاری ...
و آب خوردن با لیوان بلوری که قاعدتا برای شما سنگینه ،اما این روزا دوست داری همه کارهات رو خودت انجام بدی !!!
دقت کن کجا ایستادی و دوغ میخوری !؟
ول کن هم نبودی ...
راستی اون عکس های روی دیوار هم مامان شهناز و بابا عزیز من هستن ...
دیروز که داشتیم میرفتیم ملاقات مریم جون و ارمیا خان ...
از اینکه لباس تنت کرده بودم راضی نبودی و بدقلقی میکردی ...
اینجام بهت گفتم :وایسا ازت عکس بندازم که انقدر گریه کردی که پشیمون شدم !
جلوی اون حفاظ آشپزخونه ایستادی و بابایی داره بهت آب میده !!!
یه شب که با خاله شیوا اینا رفته بودیم بیرون ...
شما و آنوشا
اینجام طبقه سوم پاساژ گلستانه ،اونجا خانوم عابد و دختراشون رو دیدیم (دوست قدیمی مامان شهنازم) که با دیدن ما که خیلی سال بود همدیگه رو ندیده بودیم به گریه افتاد و اصلا نمیتونست خودش رو کنترل کنه ،خیلی ناراحت شدم ...
شما از نرده ها پایین رو نگاه میکردی و خوشت میومد ...
کلی هم غر زدی و اصلا حاضر نبودی حتی یک قدم هم راه بری ،خدا پدر خاله مریم و خاله فری رو بیامرزه که همش بغل اونا بودی ولی خوب بازم دوست داشتی بیای بغل من !