نيمه شبانه !
اين اولين پستيه كه با گوشي ميذارم !
ساعت هم حدودا ٣ صبحه ...
ديشب شام خونه عمو سيداينا بوديم و اقاي كيخسروي و همسرش فاطمه جون و دختر يك سال و هشت ماهه شون دل ارا هم بودن ،رفته بوديم براي برنامه ريزي سفر ...
من خيلي اهل گلايه نيستم اما ...
امشب يه كارايي ميكردي كه دلم ميخواست خودم رو حلق اويز كنم !!!
مخصوصا اينكه ديشب هم تا صبح حواسم به تو بود و نتونستم بخوابم و دم صبح هم كه تب كردي ديگه حسااااابي خواب از سرم پريد !
البته پريشب كه وليمه از كربلا اومدن عمو حسين شوهر خاله الهام بود و اونجا بوديم شما انقدر اقا بودي كه همه تعريفت رو ميكردن ،به قول مامان جون چشم خوردي !!!
اما امشب !
واي ،ميرفتي روي مبل و ميرفتي روي كانتر اشپزخونه ،در كابينت ها رو باز ميكردي و بهم ميريختي ،نمكدون ها رو ميگرفتي دستت و نمكشون رو ميپاشيدي روي زمين و ...
و موقع شام هم كه هيچي نخوردي و حسااااابي كثيف كاري كردي ،خدا رو شكر كه هميشه زيراندازت همراهم هست به اضافه يكي دو دست لباس ...
البته همه اين بي قراري ها علت داره و علتش هم سرماخوردگي شماست ...
همين الان هم بعد از خوابوندن شما و رسيدگي به اوضاع خونه اومدم بخوابم كه ديدم تب داري ،بهت استامينوفن دادم و روي پام خوابي ...
من و بابايي تصميم گرفتيم اگر شما همينطور بيمار بودي مسافرت رو كنسل كنيم ،ولي اميدوارم خوب شي ...
خوب شو ماماني ...
اینم عکسهای خونه خاله الهام اینا که بی حال روی پای بابایی دراز کشیده بودی و بابایی هم نوازشت میکرد !
الهی فدای اون چشمهای قشنگت بشم من !
عکاس :خاله مریم
اینم سوغاتی عمو حسین از کربلا به اضافه یک دست لباس ...