کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

یک سال و شش ماهگی ...

1392/10/11 18:15
نویسنده : مامان زهرا
1,229 بازدید
اشتراک گذاری

کیان عزیزم ...

دفتر هجده ماهگیت هم بسته شد ...

هر روز که بزرگتر میشی رفتارهات عاقلانه تر میشن ولی به نوعی بعضی از شیطنت هات هم بیشتر ...

این روزا نیاز به وقت بیشتری داری و من سعی میکنم وقت بیشتری رو با هم بگذرونیم ...

توی همه این بازیهاست که گاها برای داشتنت خدا رو از ته دل شکر میکنم و بابت داشتن تو سر به آسمان میسایم ...

وقتی میبینم که کم کم داری علاقه نشون میدی که کنترل بازی رو توی دستت بگیری خودت ریاست میکنی میفهمم که واقعا داری بزرگ میشی ...

کاش انقدر زود بزرگ نمیشدی ،دنیای بچه گی و لطافت بچه گانه ت رو دوست دارم ...

این روزا انقدر غرق در دنیای تو شدم که دارم از خودم غافل میشم ...

تمام اولویت ها به تو تعلق گرفته و خوشحالم از این که دربست در اختیار توام ...

انقدر باهوشی که یه وقتایی که بچه فرضت میکنم از خودم خجالت میکشم ...

امیدوارم بتونم هوش و استعدادت رو در جهت مثبتی افزایش بدم و سوق بدم به سمت پیشرفت ... 

کیان عزیزم ...

دفتر هجده ماهگیت هم بسته شد ...

هر روز که بزرگتر میشی رفتارهات عاقلانه تر میشن ولی به نوعی بعضی از شیطنت هات هم بیشتر ...

این روزا نیاز به وقت بیشتری داری و من سعی میکنم وقت بیشتری رو با هم بگذرونیم ...

توی همه این بازیهاست که گاها برای داشتنت خدا رو از ته دل شکر میکنم و بابت داشتن تو سر به آسمان میسایم ...

وقتی میبینم که کم کم داری علاقه نشون میدی که کنترل بازی رو توی دستت بگیری خودت ریاست میکنی میفهمم که واقعا داری بزرگ میشی ...

کاش انقدر زود بزرگ نمیشدی ،دنیای بچه گی و لطافت بچه گانه ت رو دوست دارم ...

این روزا انقدر غرق در دنیای تو شدم که دارم از خودم غافل میشم ...

تمام اولویت ها به تو تعلق گرفته و خوشحالم از این که دربست در اختیار توام ...

انقدر باهوشی که یه وقتایی که بچه فرضت میکنم از خودم خجالت میکشم ...

امیدوارم بتونم هوش و استعدادت رو در جهت مثبتی افزایش بدم و سوق بدم به سمت پیشرفت ... 

دکمه power هر دستگاهی رو میشناسی ،چه روی ریموت ،چه روی خود دستگاه ...

ریموت وسایلی مثل تصفیه هوا و بخور سرد رو میاری به من میدی و میگی روش روش (روشن کن) ،البته به جز tv که خودت روشن میکنی ،خاموش میکنی ،کانال عوض میکنی ...

خیلی بغلی شدی و چون قدت به همه جا نمیرسه همش دوست داری بغلت کنیم تا کارکرد وسایل رو ببینی ...

موقع حاضر شدن و بیرون رفتن سعی میکنی لباسهات رو خودت بپوشی ،مخصوصا جوراب هات رو ...

وقتی هم که از لباسهات (مخصوصا کاپشن) خسته میشی دگمه هاش رو باز میکنه و میگی بااااااز و بعد هم سعی میکنی درش بیاری و میگی درررررر ...

وقتی آقاجون آواز میخونه شما هم به تقلید آواز میخونی ،یه وقتایی هم مشغول بازی که هستی میزنی زیر آواز ...

صدای اذان و نوحه یا هر ملودی ارومی رو که بشنوی سینه میزنی ،البته سینه که نه تقریبا به شکمت میزنی ...

زمان برداشتن بعضی از اشیاء حساس خیلی مواظبی که از دستت نیوفتن ،مثل لب تاپ ،موبایل ،کنترل تلویزیون و ... و به هیچ وجه پرتشون نمیکنی ...

مدام میری و میای و من رو پوف میکنی یا صورتم رو میبوسی ...

اگر من دراز کشیده باشم میای لباسم رو بالا میزنی و شکمم رو پوف میکنی و از صدای ایجاد شده خنده ت میگیره ،در مورد بابایی هم انجام نمیدی چون شکمش مو داره و چندشت میشه ...

فقط من رو از لب میبوسی و نه هیچ کس دیگه رو ...

به لطف مامان جون فوت کردن رو حسابی یاد گرفتی و هر غذایی رو که به نظرت داغ بیاد فوت میکنی ...

موقع غذا خوردن اگر غذامون نونی باشه سعی میکنی خودت لقمه بگیری ،خیلی بامزه ولی خوب تقریبا موفق نمیشی ...

غذاها رو قبل از خوردن باید بچشی حتما و اگر از طعمش خوشت نیاد فررررار میکنی ...

دیگه اصلا مثل قبل نمیشینی روی زیراندازت تا غذا تموم بشه و همش دور خونه میچرخی و خیلی میل به غذا نداری ...

متاسفانه عاشق چای شدی ...

حرف زدن رو دوست داری و سعی میکنی هر طور شده منظورت رو بفهمونی ...

بهت میگم :کیان بریم !؟ میگی :بییم بییم ...

بهت میگم :کیان میای !؟ میگی :نیام ...

بهت میگم :بگو کیان !!! میگی :ایان ...

میگم :بابایی نیست!!! ،میگی :اوش!؟ (کوش!؟) ...

باباییت که نیست ازت میپرسم :کیان بابایی کو !؟ خیلی با نمک دستهات رو به نشونه تهی بودن نشون میدی و میگی :نییییست !!! تازه س ت هم میزنه ...

به جز اصوات حیوانات قبلی اصوات گربه و خروس و جوجه رو هم درمیاری ...

میگم :گربه میگه !؟ خیلی نمکدون میگی :مو مو ...

خروسه میگه !؟ میگی :گول گول ...

جوجه میگه !؟ میگی دیگ دیگ ...

جاروبرقی رو میبینی میگی :جوووودو ...

از اعضای بدنت هم تقریبا همه رو میشناسی اما چشم و دندون و زبون و دست و پا رو خوب نشون میدی !

میگم :چشمات کو !؟ تند تند پلک میزنی ...

میگم :دندونات کو !؟ دندونات رو بهم میزنی ...

میگم زبونت کو !؟ زبونت رو تا ته میاری بیرون ...

میگم دستات کو !؟ مثل رقصیدن دستات رو تکون میدی ...

میگم پاهات کو !؟ پاهات رو میکوبی زمین ...

به عمه مریم میگی :عَمَه مَم مَم ...

به عمه لیلا میگی :عَمَه دیدا ...

به امیرعلی میگی :عَیی ...

به امیرمهدی میگی :مَ مَ ...

به محمدامین میگی :اَمی ...

به محمدمعین میگی :مویی ...

يه چيزي كه بهت ميگم بعدش ميگم :كيان باشه !؟ ميگي :باش ...

بيسكوييت ميبيني ميگي :بيس بيس ...

به پی پی میگی :بیی بیی ...

به جیش هم میگی :جیس ...

وقتی هم که میریم دستشویی و جیش میکنی بهت میگم :جیش کردی !؟ سریع دستت رو میذاری روی جیشیت و میگی :جیسسس ...

عاشق دالی بازی شدی و میری پشت دی،ارها قایم میشی و میپری جلوی ما و میگی :داع ...

برای کارهایی که انجام میدی خودت خودت رو تشویق میکنی و دست میزنی و از دیگران هم میخوای تشویقت کنن ،میچرخی دور خودت و میگی :دست ...

مدام در تلاشی که از این دری که بابایی برای آشپزخونه تعبیه کرده رد شی و بیای توی آشپزخونه ،در همین راستا هر چی رو هم که گیرت بیاد میذاری زیر پات ...

دیگه راحت میری روی مبلا و من تازه میفهمم مامانایی که نی نیاشون از در و دیوار میرن بالا چی میکشن ،همش باید چشمم بهت باشه تا نیوفتی یه وقت خدای نکرده ...

علاقه ت به tv خیلی بیشتر شده و علاوه بر تبلیغات جدیدا بعضی از کارتونها و فیلم ها هم نظرت رو جلب میکنن مثل بره ناقلا ...

هر کفش یا صندلی رو که ببینی میپوشی و خودت برای خودت دست میزنی ...

تا چشم من رو دور میبنی میری سراغ جاروبرقی و دوشاخه و پریز ...

میوه رو میاری و بهمون میگی :پوست ! بعدشم میدوی و اگر بشقاب و چاقو دم دستت باشه میاری ...

عاشق موز و پوست کندنشی و تا من برم دم یخچال میگی :موس موس ...

اگر جایی تاریک باشه و برق روشن شه یهویی میگی wow ،خیلی نمکی میگی ...

اصرار هم داری هر جایی که تاریکه حتما برقش روشن شه ...

دکمه های لباست رو باز میکنی و میگی :باااااز و بعد سعی میکنی درش بیاری و میگی :دَرررر ...

جديدا هر سوالی رو که ازت ميپرسيم ميگي :نَه ...

معني نيست رو خيلي خوب فهميدي و يه وقتايي هم به تقليد از ما گوشيهامون يا كنترل tv رو ميذاري زير مبلا و دستهات رو به معني تهي بودن نشون ميدي و ميگي :نيست !!! ...

دیگه چند وقتیه توی دستشویی میشورمت ،تا میریم اون تو صبر میکنی تا من پمپرزت رو دربیارم و بعد میشینی تا بشورمت ،البته من ایستاده میشستمت اما یه روز خودت نشستی و ترجیح دادی اینطوری بشورمت ...

قد :89

وزن :12,720 (متاسفانه دوباره بر اثر بیماری 560 گرم کم کردی این ماه)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

بهار مامان رومینا
13 دی 92 15:13
کوچولوی بزرگ خاله ورودت به ماه جدید مبارکه نازنینم. زهراجون دیشب خواب شما وکیان رو میدیدم،توی شهر کتاب یوسف آباد بودیم.نپرس اونجاچرا؟ چون خودمم نمیدونم.آخه من شما رو توی مامی سایت یکبار دیدم پارسال و یه چیزهای کمرنگی توی ذهنم هست. این عکست خیلی خوشگل شده دقیقا مثل کارت پستالها
مامان زهرا
پاسخ
مرسي خاله چه بامزه بهار جون !!! ان شاالله يه قرار مامي سايتي ميذاريم همه همديگه رو ميبينيم !
سمیرامامان آوا
14 دی 92 12:53
هجده ماهگیت مبارک عزززززززززززیززززززززززم راستی از واکسن چه خبر؟؟؟؟؟
مامان زهرا
پاسخ
مرسي خاله جوني ما هنوز واكسن نزديم چون هنوز سرماخوردگي كيان خوب نشده !!!
آرام
14 دی 92 18:58
عزیزم 18 ماهگیت مبارک
فرناز
16 دی 92 1:03
یکسال و نیم گذشت زهرا باورت میشه ؟ یادش بخیر اون روزا که تازه نوزاد بودند و هنوز حتی دستاشونم نمتونستن بیارن بالا و ما چه ذوقی میکردیم برای تکون دادن ها و عکس العمل هاشون ... زنده و پاینده باشی کیان جونم ...
مامان زهرا
پاسخ
خاله فرناز جونم یواش یواش دیگه مامانم داره باور میکنه که من هر روز بزرگتر و عاقلتر از دیروز میشم و چند وقت دیگه از دوران کودکی من فقط خاطره هاش به جا می مونن ... فرناز جونم اینا بزرگ میشن و جلوی چشم من و تو قد میکشن و این ماهاییم که هر روز باید خدا رو فقط به خاطر داشتنشون شکر کنیم ،آره خاله یادم میاد ،یادم میاد با هر گریه شون چقدر هول میکردیم و با هر خنده شون تموم سختی هامون یادمون میرفت ... به سلامتی چند وقت دیگه باید دامادشون کنیم
مامان پانیسا
17 دی 92 21:58
گل ناز وکوچک 18 ماهگیت مبارک
مامان بهاره مامان امیرمحمد
18 دی 92 13:20
یه سر تشریف بیاورید وب ما نظرتون مهمه ممنون
مامان زهرا
پاسخ
چشم
فرناز
19 دی 92 1:44
پس کامنت من کوووووو
مامان زهرا
پاسخ
ایناهااااااااااش