دیوار راست ...
خب راستش رو بخوای همیشه دلم میخواست از نظر اخلاقی به پدرت بیشتر شبیه باشی تا من ...
با سیاست و ساکت و آروم و سر به زیر ...
اما با این اوصافی که من میبینم نه انگار شما واقعا داری مثل خودم میشی ،پرتحرک و شلوغ و ساده ...
یه چند روزیه که خیلی حرفه ای از در و دیوار میری بالا و من همش به این فکر میکنم که الان که شما یک و سال نیمه ای و تقریبا هم میتونی از خودت محافظت کنی من یه وقتایی کم میارم ،پس اون مامانایی که بچه هاشون از ۹-۸ ماهگی این کارا رو میکنن چی میکشن !؟
انقدر کارات خنده دار شده که تمام روز مشغول خندوندن من و بابایی هستی و البته یه وقتایی هم نگرانت میشیم که خدای نکرده از جایی نیوفتی یا بلایی سرت نیاد !
یادش به خیر کوچیک که بودم انقدر شیطون بودم که زندایی بابام بهم میگفت آتیش ،بس که آتیش میسوزوندم !
یه امروز رو از بعضی کارات ،تاکید میکنم بعضی کارات عکس گرفتم و از بین حدودا ۲۰۰ تا عکس اینا رو انتخاب کردم تا ببینی در طول روز چقدر شیطونی میکنی ماشاالله ...
برای اولین بار به این لب تاپ جدیده دسترسی پیدا کردی و حساااااااابی دلی از عزا درآوردی ،چون اصلا دستت نمیدم !
بک گراند لب تاپم هم عکس ده ماهگیته !
تا غافل میشم ازت میبینم که توی اتاق خوابی و پشت پنجره و مشغول بازی با تردمیل !
اینجا رفتی پتوت رو از اتاقت کشون کشون آوردی که بخوابی اما یهویی صدای تبلیغات تلویزیون جذبت کرد و همونجا نشستی ...
اصلا یادت رفت که خوابت میاد ،رفتی روی عسلی ها و شروع به دست زدن و جیغ و هورا کردی ،منم که گوشیم توی شارژ بود از همون دور ازت عکس گرفتم !!!
از روی عسلی به روی مبل ...
پشت مبل رو نگاه کردی و دیدی که ای ول مامان چه چیزایی اون پشت قایم کرده !!!
اینم از نمای دور که یه وقت بعدنا فکر نکنی اسباب بازی نداشتی یا اجازه نداشتی باهاشون بازی کنی !!!
متوجه شدی دارم ازت عکس میگیرم سریع دویدی و اومدی که گوشی رو ازم بگیری ...
من که از روی مبل زیر کانتر بلند شدم تصمیم گرفتی بری روی کانتر ...
عاشق تنقلاتی ،مخصوصا مویز و برگه زردآلو و خرما ...
و بیشتر عاشق بازی کردن با دستگاه بخور یا تصفیه هوا و خاموش و روشن کردنشون ...
ظهر ،بعد از نهار و تعویض لباس رفتی سراغ تخت و تردمیل که این روزا از دست تو آرامش ندارن هیچکدوم !!!
و باز هم گرفتن گوشی از من ...
اینم سر شب ،بعد از خوردن عصرونه و تعویض لباس برای بار دوم ...
برای خورش قیمه لپه رو ریخته بودم توی بشقاب و گذاشته بودم روی کانتر و مشغول صحبت تلفنی با مامان جون بودم که دیدم ای داد بی داد !!!
همین یک ربع پیشش جاروبرقی کشیده بودم هاااااااااااا