کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

فشم با آنوشا خانوم !

1393/2/12 23:28
نویسنده : مامان زهرا
559 بازدید
اشتراک گذاری

امروز نزدیکای ظهر بود که عمو امیر و خاله شیوا زنگ زدن که بیاین نهار بریم بیرون ...

منم انقدر بابت دیشب حالم گرفته بود که قبول کردم بریم ،تازه پام هم خیلی درد میکرد و میدونستم اگر بمونم خونه حتما شروع به کار و تر و تمیز کردن میکنم و اون موقع احتمالا پام بدتر میشه !

حالم هم گرفته بود چون دیشب مهندس لواسانی نا شام خونه مون بودن و با دیدن وضعیت امیر رضا که حتی از عید هم بدتر شده بود کلی اعصابم بهم ریخت ،طفلکی دیگه حتی اعضای داخلی گلوش هم فلج شده و اگر حتی یک قطره اب هم بپره توی گلوش ممکنه خفه شه چون نمیتونه سرفه کنه ...

فقط میتونم بگم خدایا حکمتت رو شکر !

خلاصه ...

رفتیم فشم و حسااااابی هم خوش گذشت ،فقط موقع برگشتن ترافیک بود که یه خورده کلافه مون کرد !

اینم شما و آنوشا خانم تو چادری که بابایی براتون برپا کرده بود ،شما هم که همش خوابت میومد !

این بار رابطه تون با هم خیلی عالی بود و کلی با هم بازی کردین !

مسابقه دوغ خوری گذاشته بودین و کلی دوغ خوردین اون روز به هوای همدیگه ...

عمو امیر !

بابایی مهربون !

توی کابین پشت پیکاپ ...

و آقای عاشق رانندگی ...

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هستی
30 اردیبهشت 93 16:48
همیشه به گردش خانوم . . . وای عکس 9 کیان جان همونکه توی کابین پشت پیکاپ هستن چ ناز داره نگاه میکنه به آنوشا خانم . . . خاله قبونت نیم وجبی!!!!!!!!!!!! دندونام درد گرفت بلاچه
مامان زهرا
پاسخ
مرسي عزيزم